狂った少女のラブソング

باکه_مونو در ریتم صفر

بعد از خوندن آخر پست میتونید این ویدیو رو در رابطه با هنر اجرای آبرامویچ بینید.

یه مدتی میشه که حس میکنم به بیان و وایبش تعلق ندارم. برای همین از یه مدت پیش بیخیال نوشتن و منتشر کردن حرفام شدم. بعد که یکم گذشت فهمیدم که نه تنها نمیتونم چیزی بگم، بلکه توانایی حرف زدن با بقیه رو هم دارم از دست میدم. انگار همه چیز باید یک قالب و سمت و سویی داشته باشه و من یه شیرینی پفکیم که بیش از حد مجاز پف کرده و دیگه توی جعبه‌ی فلزی شیرینی‌ها جا نمیگیره، و اگه بخواد به زور خودشو پیش بقیه جا کنه، میشکنه و خورد میشه.

41) Children's game و افتتاح وهم‌نامه‌ها

با قلبی شکسته تورا نظاره میکردم که در میان امواج نظرم ناپدید میشدی. دستان بی‌اعتنای مه همانطور که تو، قدم به قدم، از من فاصله میگرفتی رهایم کرد. حالا حتی یادآوری درخشش چشمانت هم مشکل بنظر میرسد. حتی نمیخوام باور کنم که زمانی ما یکدیگر را در آینه گم میکردیم.

...

تو چشمانت را بستی

و من به خواب رفتم

در میان تمام شکستگی‌های درمان ناپذیر اسکله‌ی روح

...

زمانی سیلویا برایم نوشت : خوش‌بینی‌ام زیاد شده، دنبال غیرممکن‌ها نمی‌روم. با چیز‌های کوچک خوشبخت‌ترم…

چیزهای کوچک؟

اگر من بخواهم بگویم...

من خوشحالم!

با بخشی از وجودم که میدانم تا ابد برای نگه داشتن تو در آغوشم کافی نبوده و نیست.

و چه داستان مضحکی

به دنبال رشته‌ی غم رقصیدن

آن هم به اختیار!

...

این دست نوشته‌ها رو لابه‌لای کتاب کارگاه هنرم پیدا کردم. درست کنار این نقاشی از پیتر بروگل. و باعث شد با خودم فکر کنم که...بهتره بجای نوشتن حس و حال و نظر واقعیم راجب این روزها و یا حتی این زندگی، راجب این نقاشی حرف بزنم. یا شاید درستش این باشه، نقاشی بجای من حرف بزنه. درست مثل کاری که همیشه انجام میده. 

از دور چی می‌بینی؟ در نگاه اول این نقاشی داره چی رو به ما نشون میده؟ یه شهر. پر از ادم، ادمایی که به خیال من و شما و خودشون دارن کار و تلاش میکنن. چقدرم مشتاق بنظر میان مگه نه؟ حرکتی که توی حالت فیگورها ایجاد شده واقعا ستودنیه. اما حالا کافیه یکم روی نقاشی زوم کنی و به کاری که دارن انجام میدن با دقت نگاه کنی...میبینی که این جنب و جوش برای یک سری بزرگساله که با حرکات جنون آمیزشون دارن بازی های کودکانه انجام میدن. =)...من دیگه چیزی نمیگم. اگه خواستید شما بگید.

null

ضمیمه) بالاخره بعد از کلی گشت و گزار توی خرابه‌های کتابخونه‌‌ی اکتیوی(وب قبلیم) تونستم صندوق پستیمون رو پیدا کنم. اما متاسفانه نتونستم به اینجا انتقالش بدم. چون وب آواز عاشقانه‌ی دختر دیوانه‌ی من نه مکانه و نه جسم داره‌. اینجا یه وهمه، یه خیال سورئاله. واگرنه کدوم ادم هوشیاری رو دیدید که برای مرده ها نامه بنویسه؟ :)

پس بزارید سیستم نامه دهی وهم‌نامه رو بهتون معرفی کنم. جایی که در اون شما اونقدر در خیالات خودتون فرو میرید که برای یک سری آدم با هویت جدید نامه مینویسید و این بار حتی اونو توی صندوق هم نمیندازید! نامه‌ های شما هرجایی میتونن باشن...کف زمین، پشت در، زیر بالشت ویلی ونکا یا حتی توی دهن گربه ‌‌‌های بک گراند وب! (میدونستید اینا جایگزین قورباغه های وب قبلین و حتی اسم هم دارن؟)

خب...منتظر نامه هاتون هستم بچه‌ها:) اسم مستعار یادتون نره! و صرفا برای اینکه یکم دستمون توی روزای اول راه بیوفته ازتون یه سوال هم میپرسم که اگه خواستی حوابشو توی نامه برام بنویسید...

سوال عجیب و غریب ویلی ونکاییم اینه :

بازی کودکانه‌ی زندگی شما چیه؟

رنج انسان معاصر

وقتی به چشمهای یه نقاشی معاصر نگاه میکنم، ذهنم خالی میشه. این صورت هایی آسیب دیده و به سیخ کشیده شده در عین اینکه زجر میکشن بهم احساس قدرت و زیبایی رو القا میکنن. برای همینه که نقاشی های آفرین ساجدی رو باید مخاطب رهگذر تحلیل کنه. اما نه اون تحلیلی که بر اساس اِلمان های تکرار شده در آثار به وجود میاد. بلکه یه درک عمیق، یه کاتارسیس بی‌انتها بر مبنای زخم‌هایی که بخاطر فرو رفتن مداوم چاقوهای عصر معاصر به ما به وجود اومده.

خود نقاش درباره‌ی آثارش میگه :(در نقاشی هایم زن هایی را کشیدم که غمگینند، اما ضعیف نیستند)

با توجه به تمام این حرف‌ها بنظرم بهتره که باهمدیگه یک سری از نقاشی های ایشون رو ببینیم و هرکدوم نظر خودمون رو راجبش بنویسیم. برای راحت‌تر شدن اینکار بالای هر نقاشی اسم و شماره‌ی اون رو مینویسم. 

یادتون نره که نظر شما باید برگفته از احساس درد پنهانی باشه که توی درونتون ریشه زده. اون غمی که چنگالش رو توی گلوتون فرو کرده و شما با این حال با وجود این درد هنوز هم زندگی میکنید و نفس میکشید.

ضمیمه) من تمام سعیم رو میکنم که افکارم رو راجب نقاشیا ننویسم تا از قبل به ذهنتون چیزی دیکته نشه. اما اگه راجب چیزی کنجکاو بودید ازم بپرسید👀✨

تحلیل سوم‌ ماه می، یک اعتراض اجتماعی!

نقاشی ها روایت‌گر لحظه ها و اتفاقات و احساساتی هستن که قراره بارها در تاریخ تکرار بشه‌. اگه از من بپرسید میگم هر اثر هنری‌ای که روی دیوار موزه جاخوش کرده در واقع در انتظار دیدن دوباره‌ی خودش در یک پوسته‌ی جدیده. 

اگه خوب به دور و برمون نگاه کنیم متوجه میشیم که اتفاقات این روزها رنگ و بوی نقاشی هایی رو میده که در هنر بهشون میگیم « اعتراض اجتماعی». و حالا قراره راجب اولین و معروفترین اثر هنری‌ای که نشون دهنده‌ی اعتراض اجتماعیه صحبت کنیم، البته که این تحلیل قراره متفاوت باشه. میپرسید چرا؟ من چیزی نمیگم. شما خودتون با « سوم ماه می» از فرانسیسکو گویا هم‌صحبت بشید.

تحلیل ستون شکسته و چند زخم کوچک از فریدا کالو

تحلیل نقاشی نیازمند تحلیل نقاشه. یک اثر بدون شناسنامه‌ی هنرمندش شبیه یه پسرکوچولوی گمشده میون شهربازی میمونه. پس قبل از وارد شدن به اتاق جنایت، بیاید یه سفر کوچیک داشته باشم به غروب هفدهم سپتامبر 1925.

مارسیس مرگش را نواخت

آتنا الههٔ خرد، جنگاوری و صنایع دستی فلوت دو سر رو ساخت و وقتی میخواست صدای اون رو امتحان کنه خودش رو میبینه که صورتش بد شکل و پف کرده شده و از چهره‌‌ای که اون ساز براش ساخته بود بیزار میشه. پس فلوت رو به دنیای زمینی پرت میکنه و نفرینی رو در اون قرار میده. اون نفرین چیه؟ افسانه‌ها میگن فلوت سازیه‌ی که رازهای انسانی رو برملا میکنه و قدرت مست کردن روح و اغواگری رو داره. کسی که فلوت رو مینوازه میتونه تغییر چهره‌ی اطرافیانش رو ببینه و از حقیقت درونی اونها، چه سیاه و پلید و چه سفید و درخشان باخبر بشه. این قدرت فلوت برای انسان‌های طمع‌کار زمینی بیش از حد خطرناک بود. اونقدری که باعث یکی از اون‌ها به اسم مارسیس بعد از پیدا کردن فلوت و کشف کردن مهارتش در اون خدای موسیقی یعنی آپولو رو به رقابت دعوت کنه و ادعای سروری بر اون رو داشته باشه.

حقیقت اینه که مارسیس نوازنده‌ی خوبی بود. اما طمع‌کاری و جاه‌طلبی بیش از حد اون که بر اثر قدرت فلوت آشکار شد تمام پیشینه‌ی مهارتش رو از بین برد.

شاید هم فلوت فقط یه بهانه باشه ... کی میدونه به هرحال؟

خلاصه...

مسابقه برگزار شد و در مرحله‌ی اول مارسیس با آواز شاد و دلنشینش تمام تماشاگرها رو وادار به رقص و شادی کرد و اینطوری برنده‌ی مرحله‌ی اول شد. در مرحله‌ی بعدی آپولو با ساز زهی خودش غم و اندوهی رو بر مجلس حاکم کرد که تمام شادی های مارسیس رو از بین برد.

و نوبت به آخرین مرحله یعنی اجرای هماهنگ رسید. مارسیس فلوت رو به دهن گذاشت و شروع به نواختن کرد، نکته دقیقا همین بود. مارسیس فقط میتونست نوازنده باشه. اما آپولو با استفاده از ساز و صدای خداگونه‌ی خودش قدرت رو بدست گرفت و اینطوری شد که صدای فلوت در بین نوای آپولو گم شد.

برنده‌ی مسابقه آپولو بود. طبق قراری که از قبل مسابقه گذاشته بودن برنده میتونست هر کاری دلش خواست با بازنده انجام بده. آپولو هم به عنوان مجازات مارسیس رو به درختی بست و زنده زنده پوستش رو کند تا با اون مشک شراب بسازه. 

منبع اولیه‌ی این تحلیل چنل تلگرامی هستش که براتون در این متن لینک کردم.

 

ضمیمه۱) خیلی جالبه که توی این نقاشی چهره مارسیس منو به یاد تمثیل شیطان میندازه. شخصیت های گناهکار در هنر کلاسیک مثل نقاشی های مصری منفور و پر از تحرک کشیده میشن. تازه پوشش بدنشون رو هم از دست میدن ... 

ضمیمه۲) میدونی چیه، حال روحی منو از انتخاب هایی که میکنم میشه فهیمد. این روزا دستامو تکون میدم و تنها چیزی که بدست بیارم نقاشی هایی با مفهوم درد و رنج و عذابه. من مارسیس نیستم و سازی توی دستام ندارم. اما حس میکنم به عنوان شخصیت دنیای خودم محکوم به کنده شدن پوستم هستم.

نارسیس گفت و اخو تکرار کرد

«اخو» کلمه‌ای که احتمالا به چشم وگوش بیشترتون آشنا نیست. اما طبیعتا کلمه‌ی اِکو رو میشناسید. مثل اکوی صدای ساز توی یه فضای خالی یا اکوی فریاد در کوهستان. در واقع اکو و اخو یک کلمه هستن با این تفاوت که اخو ریشه‌ی اصلی واژه و با هویت یونانی هستش. و میدونید چی باعث میشه که من راجبش بنویسم؟ اینکه اخو داستان های جالبی برای گفتن داره.

دافنه، دست کم درخت من باش!

اروس خدای عشق در اساطیره که معمولا به صورت یه مرد خوش چهره یا یه نوزاد برهنه به تصویر کشیده میشه، اسطوره‌ای که در باورهای مردم اگر تیر عشقش به قلب ما اصابت بکنه، عشق در قلب ما به وجود میاد و قلبمون برای معشوق شکوفه میزنه.💘🏹

اما آیا همیشه داستان به همین قشنگی پیش رفته؟نوپ! اساطیر و داستان‌هاشون همونقدر که قشنگ و سرگرم کنندن میتونن ترسناک و هشدار دهنده باشن. خیلی اتفاقی نقاشی یک زن رو دیدم که دست‌هاش به شاخه تبدیل شده بود، تعجب آوره ولی چندتا نقاشی دیگه دقیقا با همین موضوع به چشمم اومد و وقتی دنبالش رفتم فهمیدم حتی یک مجسمه هم ازش ساخته شده! و همین موضوع تبدیل شد به یه ماجراجویی جدید توی دنیای هنر اساطیری و پیدا کردن راز نقاشی‌هایی که در اونها یک زن به درخت تبدیل میشه!

گوستاو کلیمت و نقاشی مستهجن بوسیدنی!

 

دانلود ویدیو

کنیچوا ⁦(人*´∀`)。*゚+⁩ صدای منو از بیابون‌های بی آب و علف ناکجا آباد میشنوید. جایی که قطار برگشتمون خراب شده و قراره یه چند ساعتی معطلمون کنه. خب چه وقتی از این بهتر برای نوشتن تحلیل نقاشی های هنرمند محبوب شماره‌ی۲ ویلی ونکا؟ ( shame on me )

ازتون خواهش میکنم که با تمام عشقی که توی وجودتون پیدا میشه این تحلیل رو بخونید، راستی ویدیوی پست رو حتما ببینید و آهنگ رو موقع خوندنش پلی کنید⁦.

تحلیل نقاشی عصرعاشورا

هیچ ایده‌ای ندارم که چرا از حد معمول فراتر رفتم و دارم راجب یه شاهکار نگارگری تحلیل مینویسم.( تا پنج دقیقه پیش اصلا قرار نبود همچین پستی نوشته بشه ولی دیگه شد ...) هرچند که علم من خیلی ناچیزه اما تمام تلاشمو کردم که بتونم یه سری اطلاعات رو به زبون ساده براتون بنویسم تا برای تمام سنین قابل فهم باشه. اول از اینکه تابلوی عصرعاشورا تنها یک اثر مذهبی نیست که صرفا بخاطر اینکه حول محور یکی از امامان مذهب شیعست بهش بی‌توجهی کنیم. پس بهش به دید متفاوت و بی‌طرف نگاه کنید تا با تمام وجود درکش کنید.

۱ ۲
چشمانم را می‌بندم
و تمام جهان مرده بر زمین می‌افتد
پلک می‌گشایم
و همه چیز دوباره زاده می‌شود
Designed By Erfan Powered by Bayan