狂った少女のラブソング

𝐹𝑙𝑜𝑤 𝑆𝑡𝑎𝑡𝑒✨

تچان/ غرقگی

تچان حالت بهینه آگاهی است. یک حالت اوج که ما بهترین خود را احساس و اجرا می کنیم. آنقدر در فعالیتی غرق می شویم که دیگر هیچ چیزی مهم نیست. ایگو ناپدید شده است. زمان معنایی ندارد. هر واکنش، حرکت و فکری بی هیچ گسستگی ای به دنبال هم رخ می دهند. درست مانند نواختن جَز. تمام وجودمان غرق خواهد شد و ما حداکثر تواناییمان را استفاده خواهیم کرد.

به قول آن دست نوشته‌ی ناشناس "روشن است که خسته‌ام، از چه خسته‌ام؟ نامی برایش ندارم!" اما امشب قرار نیست از خستگی‌ها بنویسم. البته قرار بود با بوکوفسکی و ایلهان گفتگوی سیاه کوچکی درباره‌‌اش داشته باشم اما به موقع به میز از پیش تعیین شده نرسیدم و آن دو به تنهایی مست کردند و ناپدید شدند. 

...

بعدا/اتاق نارنجی/خانه/محاوره

الان کجام؟ روی تخت دراز کشیدم و مینویسم. از همون قول و قرارهایی که معمولا ادمها قبل موفقیت ثبت میکنن تا بعدا اون رو به خودشون و بقیه نشون بدن و بگن دیدید لعنتی ها؟ من زنده موندم!

اما حقیقت اینه که هیچکس قرار نیست این قول و قرار رو بخونه یا حقیقتش رو بشنوه. هیچکس سختی‌هایی که میکشم رو درک نمیکنه و هیچکس شاهد مشکلاتی که از فردا قراره داشته باشم نیست. داستانی که از فردا شروع میشه یه نمایشنامه ‌‌‌تک نقش برای منه با دیالوگ های بداهه و حرکات لحظه‌ای ... اسمش درس خوندن من به عنوان یه کنکوریه.

حنانه‌ای که تمام عمرش در حال تلو تلو خوردن توی راه هایی بوده که بهشون تعلقی نداشته، حنانه‌ای که توی فامیل به عجیب سربه هوا معروفه و هیچکس حتی پدر و مادرش هیچ تصوری از تلاش هایی که قراره برای هدفش بکنه ندارن. از این بابت خوشحالم، مردم موقع تلفن زدن به خونه راجب من نمیپرسن و مامان هم زحمت گفتن اخبار رو بهشون نمیده. بهشون گفتم ساکت بمونید! بزارید من رو همونطور احمق تصور کنن تا راحت‌تر ادامه بدم. و حالا داره شروع میشه ... ایندفعه واقعیه، کتابا توی کتابخونه اماده‌ی باز شدنن و برنامه‌ی مشاورم روی دیوار نشسته.

سفر قهرمانانه‌ی من از فردا شروع میشه، ایا این شخصیت میتونه رتبه‌ی دو رقمی کنکور هنر رو بدست بیاره و در رشته‌ی طراحی لباس دانشگاه تهران تحصیل کنه؟ خب کی میخواد شرط ببنده؟ آها خودش! خودش میخواد تمام دارایی  و یک سال از زندگیش رو گرو بزاره. 

حنانه بهم گوش میدی؟ مبارزه‌ی سختیه. هیچکس بهت نگاه نمیکنه جز خدا و حنانه‌ آرمانی آینده. نباید تسلیم بشی، از الان دارم بهت میگم دیگه وقتی برای اهمیت دادن به افسردگی نداریم. داروهاتو بخور و مشکلاتت رو برای دفتر چای نگه دار. از فردا دیگه باید دست از سربه‌هوای بیخیال بودن برداری. اون چیزی که میتونی باشی منتظرت نشسته و تنها کاری که باید بکنی اینه که با تمام سرعتی که تواناییش رو داری به سمتش بدوی. 

بهم قول بده که سال دیگه این موقع از خودت و کارایی که کردی مطمئن باشی، ما وقتی برای کاش اینکارو میکردم و کاش نمیکردم نداریم. همه چیز باید دقیق و طبق برنامه باشه. چشماتو باز نگه دار و برای این علاقه‌ی چندین ساله بجنگ! میدونی چند سال گذشته؟ حالا فقط یک سال مونده تا بهش برسی. لطفا با بیشترین توانت تلاش کن. به خودت قول بده که توی فکر و خیال فرو نری، از دنیای نگاتیوی ذهنت بیا بیرون و وقتت رو بزار پای خوندن درس های هنر. حنانه، بیا به تچان برسیم. حالا همه‌ی چیزهای آزار دهنده‌ی اطرافت کمرنگ میشن. نفست رو بگیر و شیرجه بزن توی این دنیای ناشناخته. میز قمار زندگیت رو بچین و با قدرت شرط ببند. این بزرگترین ریسک زندگیت نیست؟ هست؟ در حال حاضر هیچی نمیدونیم. تنها چیزی که مهمه اینه ... من هزارتا دلیل میتونم برات بیارم که کنکور هنر مهم نیست، اما تو فقط یه دلیل داری و با همون یه دلیل میتونی تمام این راه‌های فرار رو از بین ببری. حنانه مواظب خودت باش. میدونم که از فردا قراره همه چیز تغییر کنه اما دختر کوچولوی توی قلبت همیشه اینجاست تا بهت امید بده. من بهت باور دارم، دختر زال بهت باور داره، سپید هم اینجاست و داره میگه اونم همینطور! این برات کافی نیست؟ باور کن ما برای همدیگه کافی هستیم، تو برای خودت کافی هستی. فقط لازمه که به بلوغ برسی و طوری بازی کنی که هیچکس جرئتش رو نداره.

دوستت دارم دخترکوچولوی عجیب سر به هوا ...

یه روزی همدیگرو توی جایی که بهش تعلق داریم در آغوش میگیریم.

 

پنجمین روز/پنجمین ماه/سال هزار و چهارصد و یک

ساعت ۳:۳۰

چشمانم را می‌بندم
و تمام جهان مرده بر زمین می‌افتد
پلک می‌گشایم
و همه چیز دوباره زاده می‌شود
Designed By Erfan Powered by Bayan