狂った少女のラブソング

46) حفره‌ی بازگشت همیشه هست، ولی تنگه!

یه زمانی چقدر کلمات توی بغلم سبک بال بودن.

این تنها جمله‌ای بود که بعد روزها فکر کردن تونستم برای شروع به کار ببرم. همونجا روی انبوه کتاب‌هایی که توی این مدت خوندم و کاغذهای گلوله شده دراز میکشم.

سلام، من هنوز هم زندم. زنده و پشیمون از اینکه بعد از شروع چنل نویسی نوشتن نامه‌های طولانی و متن‌های روزانه‌ی وبلاگم رو رها کردم. حقیقت رو بگم، حس میکردم دارم وقتم رو تلف می‌کنم، دلم میخواست تحلیل‌های بیشتری بنویسم و ادمای بیشتری اونهارو ببینن و تحسین‌های بیشتری دریافت کنم. و این اتفاق هم افتاد، خیلی بیشتر و بزرگتر از اونی که فکر میکردم. شاید برای همین بود که اینجارو رها کردم، چون معمولا برای بدست آوردن یک چیز بهتر، باید چیزی که بهش عادت کرده بودی رو رها کنی، غافل از اینکه عادت‌های کوچولو گاهی مهمتر از اونین که فکر میکردیم. و قبل از اینکه متوجه بشم، یه حفره‌ی خالی توی قلبم ایجاد شد. هیچکس حتی خودم اونقدرام بهش اهمیت ندادیم. حالا یه خونه‌ی جدید داشتیم، یه حفره‌ی احمقانه چه ارزشی داره؟

اما حالا دارم برای ورود به اون حفره مغزمو از بین میبرم، و این مسیر بیش از اندازه تنگ و محدوده. به چی فکر میکنی؟ این جاییه‌ که قبلا بهش میگفتم خونه. اما حالا فقط یه اتاقک خاک گرفته‌ای متروکست، با نوشته‌هایی که نشون میدن من مدت زمان زیادیه که زندم. من زنده بودم، و افسرده، و شاد، غمگین، شاکی، بدبخت و قابل ترحم و در عین حال شگفت انگیز و باهوش. و در کنار تمام اینها، به شدت تنها. و حالا من حتی نمیتونم چیزی که هستم رو جداگونه شرح بدم، مغزم خالیه و با وجود تمام کتابایی که خوندم و میلیون‌ها کلمه‌ی جدیدی که یاد گرفتم بازم بی‌سواد و بی‌مهارت بنظر میرسم.

اینا همش تقصیر خودمه، وقتی که نوشتن توی وبلاگ رو رها کردم، باید فکر اینجاشو میکردم...و حالا فراموش کردم که یه زمان چطور چیزی غیر از تحلیل هنری مینوشتم و این باعث میشه بخوام تا ابد توی سکوت به گذشته خیره بشم و دنبال قلم گمشدم بگردم.

پس...متوجه شدید که این پست چه معنایی داره؟ بله درسته، من دوباره برگشتم، با هر جون کندنی که بود وارد حفره‌ی قدیمیم شدم، درحالی که بدنم تیکه تیکه شده و تنها چیزی که ازم باقی مونده تکه فریاد‌هاییه که باید میکشیدم و بجاش سکوت کردم. ولی خب، هنوزم دیر نشده. حتی با وجود اینکه این دنیا زیادی خلوت بنظر میرسه، اما برام عجیبه که به دنبال کننده‌های وب اضافه شدم! نکنه وقتی من نبودم یکی اینجارو جارو میکشیده و چراغارو روشن میزاشته تا بگه ویلی هنوز خونست! یه وقت نیاید دزدی!

هاها، بامزه نبود.

خب، از کجا شروع کنم؟ از اینکه قراره مثل زمانایی که تحت درمان بودم هروز اینجا بنویسم، حالا هرچی که بود. اونقدر تلاش میکنم تا بالاخره قلمم رو پیدا کنم.‌ حقیقتش میخواستم امروز رو با یه متن شروع کنم، راجب ارتباط زندگی این روزهام با نمایش نو و کیوگن ژاپن. ولی میگم که...حتی نتونستم شروعش کنم. پس فقط گذاشتمش یه گوشه تا به عنوان تحلیل بزارمش توی چنل. اگه توی چنل هستید که میخونیدش، اگرم نه خصوصی پیام بدید آدرسش رو بهتون بدم! به طرز عجیب‌تری، اونجا هم داریم زیاد میشیم، تصور اینکه حدودا ۱۵۰ نفر آدم غریبه به حرف‌هام گوش میدن اونقدر غیر قابل باوره که گاهی میرم توی لیست ممبرا و یکی یکی از واقعی بودنشون مطمئن میشم.

جدا از همه‌ی اینا...یه سری اتفاقا افتاده که فقط اینجا میتونم خیلی واضح راجبشون حرف بزنم.

اول از همه اینکه، من بایسکشوالم. شاید خیلی ساده بنظر بیاد، یه زمان لزبین بودی، الان بایسکشوالی. بیشتر واکنشا اینطور بود که وای یعنی ویلی از چجور پسرایی خوشش میاد؟؟!! خب حقیقت اینه که من هنوزم از هیچ پسری خوشم نمیاد. چشم‌هاتون رو ببندید بیانی هایی که هنوز به عشق افلاطونی و داستان های رمانتیک توی فن فیک‌ها باور دارید، دلیل اثبات بایسکشوال بودن من فقط یه چیزه اونم سکسه. یا به قول زهرا، سکس نامحدود. آخیش!! بالاخره تونستم یه جا بهش اعتراف کنم!! مطمئنا من خیلی توی مقوله‌ی درک احساسات عاشقانه‌ی معمولی ناتوانم. ولی شماها درک میکنید که در واقع چقدر برام سخته و چقدر توی این مدت بخاطر این مسئله دراما داشتم.‌ دیگه حرف زدن راجب این موضوع رو تموم میکنم چون حتی هنوزم برام سخته که این تغییر رو قبول کنم.

دوم!

همین الان که دارید این متن رو میخونید، من در حال کنار اومدن با یکسری مسئله‌ی هویتی پیچیده‌ی درونیم. حتی تایپ کردنشم سخت بنظر میاد، مسئله اینه که من این روزا با این حقیقت مواجه شدم که هنوز توی مسئله‌ی ارتباط اجتماعی به شدت ناشیم! خیلی ناشی! اونقدری که اگه با یه موز توی اتاق تنها باشم بهتر باهاش کنار میام تا یه ادم جدید. تا همین حالا هر واکنشی که باعث نجات پیدا کردنم شده چیزی جز تظاهر نبوده. و در آخر بیشتر ادما هیچوقت قرار نیست وارد منطقه‌ی حقیقی و امنم بشن و ببینن چقدر با چیزی که توی تصورشون بوده فرق داشتم.

تصور...مثلا اینطوریه که : واهای! یه دختر بیبی فیس کوچولوی ۱۸ ساله! چقدر کیوت و ملایم بنظر میاد! چقدر پاک و معصوم! ( این تصور کساییه که منو با حجاب اجباری خانواده دیدن)

یا برای مثال : چقدر خشک و بی درک! ای موجود ‌‌‌‌‌‌بی‌احساس خبیث! برو تا ابد بین تحلیلای هنری و کتابات زندگی کن مفلوک بی‌لیاقت! (یه نفر همین چند روز پیش دقیقا یه همچین چیزایی بهم میگفت صرفا چون من عاشقش نشده بودم. هاها، خاک تو سرم که جواب پیامشو دادم.)

و فکر میکنید واقعیت چیه؟ خودمم نمیدونم! فقط میدونم من هنوز خیلی چیزا برای یاد گرفتن دارم، من هنوزم از تنهایی میترسم ولی دورم رو خلوت کردم چون نمیخوام مثل گذشته آسیب ببینم و میدونم که هیچکس جز دوتا دوست عزیزم رز و زهرا نمیتونه کنارم دووم بیاره، من خیلی دردسر درست میکنم ولی در آخر دنبال تقصیرای خودم میگردم و کاملا کینه‌هامو فراموش میکنم، من دلم میخواد بالغ بشم ولی راهی که باید طی کنم خیلی برام طاقت فرساست، ولی دارم تلاشمو میکنم. اما ادما خیلی باورم ندارن، ولی خب...خودم خودمو باور دارم. و اینا فقط یه سری از چیزاییه که توی دنیای من میگذره و الان نمیتونم خیلی طولانیش کنم چون واقعا مغزم قفله و باید یکم بیشتر خودمو ریکاوری کنم.

دیگه برای امروز بسه، از همون عنوان شروع معلوم بود که با چه پستی طرفید مگه نه؟ :)) هاها.  روزای دیگه بهتر انجامش میدم. هدفم اینه که حداقل تا آخر تابستون بتونم به روال گذشته برگردم.

خیلی مونده... هوم؟

عا راستی، سلام کردم؟ به قول حنانه‌ی توی چنل : سلام سلام~

ضمیمه) به این سرامیک خاکی وب قسم، از این به بعد هرچی کامنت بگیرم جواب میدم، ولی توروخدا مجبورم نکنید کامنتای قبلی رو جواب بدم، چون اصلا یادم نمیاد داشتید راجب چی حرف میزدید⁦⁦(TT)⁩

ضمیمه۲) این قالبو کی یادشه؟ همونیه که خودم هدرشو ساختم :)) اون زمان سریال ال وورلد رو میدیدم و منتظر روزی بودم که بمیرم، یا عاشق بشم. ولی خب هیچکدوم اتفاق نیوفتاد و حالا این قالب یه معنای جدید بدست اورده.

اینجا چه خوشگله =)

.یوش! قالبای ساده‌ی قدیمی همیشه بهترینن! ( البته اگه منظورت ظاهر وب باشه، اگه باطن رو میگی که، هه هه، ممنونم)

خوش برگشتی:))

مرسیی!!.

عکس توضیحات وب>>

هدر اینجا زیادی خوشگلهTT

و خب،خیلی خوشحالم که برگشتی و مینویسی:″) منتظر پستات هستم حنا.

نقاشی ایگون شیلست⁦(⌐■-■)⁩
خیلیی قدیمیه، بیشتر عکساشم خودم درست کردم، اسکرین شاتای سریاله :))
ای جانم، مرسی💜 دیگه اخر سر بازگشت همه به سوی بیانه.
سه شنبه ۳ مرداد ۰۲ , ۱۲:۰۷ -- 𝚂𝚎𝚕𝚎𝚗𝚎

خوشحالم دوباره به وبلاگت برگشتی. (*:

 

+ وقتی گفتی هدر رو خودت درست کردی دوباره و با دقت بیشتر نگاهش کردم. واقعا قشنگه. خیلی عکساش با هم مچن. توی کلاژ ساختن هم استعداد داریا زنیکه.

منم دلم خیلی تنگ شده بودد⁦(TT)⁩💔

بابا اینا مال دوران قدیمه، اون وقتا هیچکاری اونقدر قدرت نداشت که باعث بشه یکم حس بهتری نسبت به شرایطم داشته باشم، اخر سر کلاژ درست کردن یکم اثر کرد. البته این اولین و اخرین کلاژم بود.

ویلیㅠㅠㅠㅠㅠ

کامبک دوباره ات رو تبریک میگم ♥ㅅ♥

دیدی یه فیلم دارن میسازن(یا ساختن) که ویلی ونکا رو یکی غیر جانی دپ داره بازی میکنه؟؟؟؟ بچه خوبی به نظر میادا ولی تو و جانی ویلی ونکاهای موردعلاقمین نمیخوام یه فرد جدید بیاد بزور خودشو کنار شما دوتا بچپونه👀

خب خب خب.. اشپزخونت کدوم طرف بود؟؟ برم ی شربتی چیزی درست کنم مردیم از گرما .. حیح

شفاااتااااایتمیمسمسمسمس سلامممممم💜💜💜💜😂😂😂وای دختر چقدر دلم تنگ شده بود برات، البته دورادور وبلاگت رو میخوندم.
تو هنوز تلگرام نصب نکردی بیارمت توی چنلم؟
عههه بابا اوت تیموتیه :))) فعلا که خیلیا بخاطر همین بازیگر منتظرشن، ولی خب...جانی عشق اول و اخرمه :))
فعلا که توی وب عنکبوت چرخ میزنه، همه‌ی وسایل توی چنله، اینجا ابشم قطعه حتی.

زجهبهمباحهییح منم یه عالنه دلم تنگت بود بچه جون🥺❤️❤️❤️ واییی جدیی؟؟🤩🤩🤩

نه بابا.. یه بزرگواری هی از معایبش برام سخنرانی میکنه بعد خودش شب ب شب ولو میشه تل منم با حالت  «سیروسعلی  آیا تو با من بچه میکنی؟» نگاش میکنم😂😂

عاا تیموتی.. هردفعه باهرکدوم از دویتام حرف میزنم اسم این لچه رو میگنا ولی یادم میره😂😂 جانی فرحبخش و مطلوب دله:")))) 

ای بابا حیف شد که😂💔 بذار کمکت کنیم زود سزوسامون بگیره اینجا باز پاتوق کنیم😎👍

 

اره بابا من حواسم به وبلاگای همه بود، فقط از بس سرم شلوغ بود بخاطر درسا وقت نمیشد کامنت بدم، الانم که بخاطر کنکور عملی کونم پاره شده⁦(TT)⁩
شفا تو کی میخوای یه انقلاب مارکسیستی انجام بدی علیه بزرگوار؟
ببین من جذابای میانسال رو همیشه ترجیح میدم :))
بابا دیگه سنی از اینجا گذشته، وبلاگ حرمت داره نه لذت⁦(ノ ̄皿 ̄)ノ ⌒== ┫⁩

اتفاقا حدس زدمTT ولی خیلی دوستش دارم رفت تو گالریمTT(یکی اینجاست که وقتی فهمیدم ایگون شیله باهاش همتایپه کلییی عر زده)

پس به دنیای من خوش اومدی، گالری من اونقدر که از ایگون شیله عکس داره از خودم نداره😂
ای وایییی جدن؟؟ پس تو هم درونگرای تایپ منییی :)))

چقدر خوشحالم دوباره توی این فضا و این لینک می‌بینمت. حقیقتا هر چقدر هم تحلیلات رو دوست داشته باشم هیچ چیز جای نوشته‌های طولانی/ کوتاه پر از فکر و احساست رو نمی‌گیره. 

حیحی خیلی خوشحال و ذوق‌زده‌م که قالب رو یادم میاد. وقت گذروندن با چیزایی که از خیلی قبل توی زندگیت بودن خیلی حس قشنگی داره.

کالیستاااا⁦(TT)⁩⁦(TT)⁩ببین خیلی خوشحالم از دیدن کامنتت.
باور کن بدجور دارم تلاش میکنم دوباره به اون روزا برگردم، ولی فعلا پیشرفتم در حد نوشتن متنای ده خطی بوده که صرفا توی چنل میزارمشون. اما خیلی زود همشون کنار هم قرار میگیرن و از نو متولد میشن.
ارههه:)))
چهارشنبه ۴ مرداد ۰۲ , ۱۰:۰۳ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚

خوشحالم دوباره اینجا مینویسی/خواهی نوشتTT

ممنونممم :))).

میشه چندتا از نقاشیای موردعلاقت از ایگون شیله ی عزیز رو آپلود کنی من ببینم؟ خیلی خیلییی دلم میخواد بیشتر باهاش آشنا شم=) البته یکم تو چنل ازش فهمیدم یه چیزایی..

پشمام....تو entp ای حنااا؟TT خدا این تایپ خیلی کراش و دافه...بعد infj تایپ موردعلاقمه.

ببین حقیقتش چون نقاشیای ایگون شیله خیلی بدون سانسوره یکم شک دارم که اینجا بزارم...اما اگه توی چنل سرچ کنی اسمش رو اونجا پر از عکسای نقاشیاشه~~

تو از جونت سیر شدی که جلوی یه ENTP از تایپش تعریف میکنی؟ قراره دهنت رو با خودشیفتگی کاذبم سرویس کنم معلومه که کراش و دافه!!! خیلیم حامعه گریز‌‌....عه چیزه ببخشید محبوب و مورد تایید جامعست!!
پنجشنبه ۵ مرداد ۰۲ , ۱۵:۵۸ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

من عاشق وایب این قالب و عاشق برگشتن توعم TT و نمیدونم قضیه چیه من عاشقم یا تو واقعا چرخ اوری که حتی این پستی که معتقدی در تایم گمشدن قلمت نوشتی بنظرم به اندازه ی یک کتاب خوب به دل میشینه. کلماتت شاید توی بغلت نه ولی اینجا هنوز سبک بالن T_T

تف به این روزگار که یه همچین ادم قشنگی توش داره حیف میشه :)) چطوری دخترم؟ من هروز و هرشب منتظر وقتیم که تو بتونی تلگرام نصب کنی و بیای توی گوشه تابلو⁦(TT)⁩
چقدر بهم لطف داری، این فقط یه متن خیلی ساده بود اما تو خیلی قشنگ توصیفش کردی
.
جمعه ۶ مرداد ۰۲ , ۱۵:۰۶ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

ای وایTT * سرخیدن :دی *

واقعا باید یه حرکتی بزنم "^" . بخاطر توهم که شده . * گریه *

یک چیزی ... یادته یه زمانی کتاب رافت جوجه تیغیو معرفی کردی و فلان.. TT? میخواستم ببینم میشه بازم کتاب معرفی کنی که برم تو کارش؟ کتابایی که تو میگی یه لول دیگن اصلاT^T

تا تلگرامو توی گوشیای همه نصب نکنم اروم نمیشم.
باید بهم پورسانت بدن اصلا...
عاها کتاب ضرافت جوجه تیغی رو میگی؟ هنوزم که هنوزه یکی از بهترین کتاباست... اتفاقا تا الان حدودا ۱۲ تا کتاب جدید خوندم که یکی از یکی بهترن. زوده زود پستش میکنم تا جیبت رو خالی کنی💜👍
البته من اشتراک یکساله طاقچه دارم و پول زیادی خرج نکردم چون اشتراکش مال دوستمه😂
جمعه ۶ مرداد ۰۲ , ۱۵:۲۲ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

خاک بر سر اون ظ که نیومده بود xDTT

هورااا 

اقا من فشار میخورم که طاقچه ندارمم. چشمامم داره ضعیف میشه. "-" ایش. باید برم اونم نصب کنم یعنی؟ * گریه تر * پولشم میدیم دوستمون بده XDDD

بابا منم چشمام در میاد ولی واقعا کی پول داره کل کتابایی که من میخوام رو برام بخره؟ ( جز خواهرم؟) این دوستمم اشتراک داشته ولی خودش اینقدر سرش شلوغه دادش به من، اخرشم مثل یه مامی پولدار رفتار کرد...هیق...کی گفته مامی فقط برای سکس و پوله؟ مگه کتاب و اشتراکش بهتر نیست؟.
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
چشمانم را می‌بندم
و تمام جهان مرده بر زمین می‌افتد
پلک می‌گشایم
و همه چیز دوباره زاده می‌شود
Designed By Erfan Powered by Bayan