چای میگه حنانه با تجربه کردن بزرگ شو. اما گاهی فکر میکنم که من با تجربیاتم خودم و روحمو سلاخی میکنم و بعد از بین تیکه های متلاشی شدهی مغزم یه نور کوچولو بیرون میارم و میگم آها! اینم از تجربهی ایندفعه!
راستش پست رمزدار راجب این بود که(آه، حوصله ندارم، باید خلاصش کنم) یکی از بچه های مدرسه که احتمالا راجبش بهتون گفته بودم این مدت اینجارو میخونده و من تقریبا مطمئنم که نباید اینکارو میکرد. هرچند حالا دارم به این فکر میکنم که مردم هرکاری بخوان میکنن و بعد براش دلایلی میارن تا کارهاشون موجه بشه، حتی خودم. پس مقصر منم که بهش اعتماد کردم و براش وبلاگ زدم. حق شکایت زیادی هم ندارم، ازونجایی که کلا زیاد اینکارو نمیکنم مگه اینکه خیلی عصبی بشم.
و بعد قرار بود بچه ها کمکم کنن تا با نرم افزار مهاجرت اینجارو انتقال بدم. اما بعد...یهو یادم افتاد که عه! علاوه بر دلوین یه نفر دیگه هم اینجارو داشت. در واقع اولین نفری که بهش اعتماد کردم...نیلا. و خب حساب کاربری بدون پروفایلش هنوزم توی لیست دنبال کنندگانم هست و هربار که نیلا با طعم نشاسته رو میبینم پر از خاکستری های بیفام میشم.
و حالا از نیلا چیزی جز یه حساب کاربری نمونده، حتی اگه اینجارو بخونه یا نه...کاری از دست من برنمیاد. همونطور که اگه اون ادم هم بخونه بازم نمیتونم کاری کنم. کسی که بخواد دنبال حرفات بگرده بالاخره از یه جایی پیداشون میکنه. و خب...بنظرم چیزی که از داشتن ادرس وبلاگ خصوصی یه نفر مهمتره، احساسات متقابلیه که بین اون دوتا ادم وجود داره. واگرنه یه وبلاگ چقدر میتونه کاملا خود حقیقیمون رو منعکس کنه؟
پس...دست به اینجا نمیزنم و میزارم همینطور به زندگیش ادامه بده. چون اگه بخوام صورت مسئله رو پاک کنم دوباره یادم میره و ممکنه بازهم انجامش بدم.
و کامنتارو هم دیگه نمیبندم، اما واقعا نمیتونم کامنتای خصوصی قبل رو جواب بدم. عذرمیخوام اما اون دوره برای من خیلی سخت بود و با خوندن اون حرفا حس میکنم دوباره دارم بهش خیره میشم و تجربش میکنم. و همونطور که ممکنه ندونید، مشکلات این اواخر من خیلی مورد قضاوت قرار میگیرن. برای همین کامنتارو میبستم تا یه وقت شاید اگه یکی خواست راجبش ازم چیزی بپرسه با واکنش تدافعیم پشیمونش نکنم. اما الان باهاش کنار اومدم و بهترم. ^_^
ضمیمه) باید توی یه پست مفصل راجب بلای زیبایی که سر موهام اوردم حرف بزنم و با فلسفه بافی های هنری اندکی بی ربطم سوراختون کنم.
ضمیمه۲) بخدا قسم دارم از نگرانی میمیرم که هرکدومتون چه حالی دارید اما واقعا وقت نمیکنم ستاره هارو خاموش کنم. از طرفی حس میکنم یه سری وبلاگام همینطوری سرخود از لیست کسایی که دنبالشون میکردم حذف شدن ۰_۰ باگی چیزیه؟
ضمیمه۳) اگه مریض بشید و خوب غذا نخورید و توی امتحانا بکارتتون رو از دست بدید با قلموی ۴۵ تومنیم میام جرتون میدم.
- يكشنبه ۱۸ دی ۰۱