狂った少女のラブソング

48) بازم معنی زندگی عوض شد؟

 

برای عقب انداختن لحظه‌ای که کلمات روی لب‌ها می‌خشکند بهتر است کم حرف بزند، البته تا جای ممکن خلاصه کند، به این ترتیب آدم همیشه چیزی برای گفتن دارد، و تا وقتی چیزی برای گفتن دارد نمی‌میرد.

خیلی ساده، یه روز از خواب بیدار شدم و دیدم دلم نمیخواد حرف بزنم، با هیچکس، حتی روح هنرمندا، یا حتی سیلویا. یه روز گذشت و هیچی ننوشتم، دو روز و سه روز. کم کم عجیب بنظر میاد و چند نفر بهم پیام میدن، هرچند من نمیدونم اونا کین، چون حتی زحمت چک کردن به اصطلاح سوشال مدیا رو به خودم ندادم. اخرین بار که چکش کردم، یه ادم که دیگه هیچ ربطی به زندگی من نداره زیر یکی از نوشته‌های من توی یه گروه هنری هیت داده بود، اوه نه، هیتش راجب تحلیل من نبود، بلکه برای تحقیر کردن شخصیت، مهارت و زندگی من بود. یه نوشته‌ی کاملا بی‌ربط، در انتظار یه جواب احمقانه یا دندون شکن، فرقی نداشت، به هرحال اینجور آدما طوری جوابت رو میدن که تو مقصر بنظر برسی. بخوام دقیقتر بگم، پسرها زیاد اینکارو میکنن، دخترا کمتر از این راه وارد میشن. برای همین سکوت کردم، اگه چیزی میگفتم، ادامه میداد و وجه‌ی منو بین اون همه آدم خراب میکرد. چند روز بعد از اون گروه لفت دادم چون دیگه دلم نمیخواست هیچکس حرفای منو بشنوه. یا شایدم دیگه برام مهم نبود که اون ادم یا آدمای دیگه راجبم چی فکر میکنن و چطور سعی دارن ذهنم رو بهم بریزن، من فقط دستمو میزارم توی جیبم و از یه جایی به بعد دیگه هیچی نمیگم. هیچی.

ولی از اون گروه، یه هم‌صحبت جالب پیدا کردم، حتی همین الانم توی چنلم عضوه، با اینکه نمیدونم چرا، چون...وقتی فهمیدم چجور آدمیه خیلی تعجب کردم. شخصی که من سه ساعت تمام باهاش راجب جنسیت زدگی و اروتیک ایگون شیله و فلسفه‌ی مخاطب در هنر و اثار مارک روتکو و هنر معاصر بحث کردم_ و کل گروه بخاطر صحبت‌های ما به هیجان اومده بودن، یکسریا طرفدار من بودن و بعضی‌هاهم طرفدار اون_ در واقع یک شاعر، نویسنده و سخنران بوده که کلی افتخار در ادبیات و تحلیل کسب کرده و دو برابر من سن داره. و من هیچی نمیدونستم و فقط با خوشحالی و رضایت سعی میکردم راجب نظراتم حرف بزنم و اونم خیلی با حوصله جوابم رو داد، در اخر شاید بنظر بیاد که بخاطر اختلاف نظر دعوامون شد، اما صلح آمیز ترین بحث دنیا رو انجام دادیم و با یه نفس عمیق و یه خسته نباشید تمومش کردیم.

این دو اتفاق، توی یک فاصله‌ی سه روزه توی زندگی من ظاهر شدن. یک نفر که بهتره چیزی راجبش اینجا ننویسم، مدام فکرش درگیر تحقیر کردن منه، حتی وقتی دیگه توی زندگیش نیستم و بهش کوچکترین اهمیتی نمیدم. و یه ادم تحسین آمیز بعد از ساعت‌ها بحث راجب موضوعات مختلفی که هیچ تفاهم نظری در اونها دیده نمیشد، بهم حرفای قشنگی زد و تصمیم گرفت وارد چنلم بشه. (اگه لفت بده تعجب نمیکنم، هنوزم باورم نمیشه)

دو رفتار متفاوت از دو سطح متفاوت. و در آخر، من چیزی جز یه ادم معمولی ۱۸ ساله نیستم که داره زندگیشو میکنه. متوجه نکته‌ی حرفم میشید؟ قابل توضیح نیست...فقط اینکه...زندگی عجیبه، اما در حال حاضر نه از نوع خوبش.

چون به معنای واقعی، هربار که معنی زندگی رو فهمیدم عوضش کردن!(اسم یکی از کتابامه) هربار فکر کردم دیگه حد و حدود و مرزهامو توی ارتباط با ادما فهمیدم، یکی پیداش شد و بهم نشون داد هنوزم کلی نقطه ضعف دارم. بعد بهم آسیب زد و متقابلا ممکنه من هم اینکارو با خیلیا کرده باشم. هربار فهمیدم چطور میتونم بهتر بشم، یه احوال جدید به وجود اومد و زمین گیرم کرد...خلاصه بگم، هربار یه جواب پیدا کردم، یه سوال جدید مطرح شد و بهم نشون داد هیچی نمیدونم. و حالا من خیلی خستم، خیلی بیشتر از اونی که بخوام دوباره این سوال جدید رو حل کنم. از همیشه برنامه ریزی کردن برای آینده خستم، از اینکه باید اینقدر حرف بشنوم و تحقیر بشم و تحمل کنم خستم، از این تلاش صدبرابر بیشتر از توانم خستم. گاهی دیگه دلم نمیخواد برای هیچ چیزی قدم بردارم. میخوام دفتر طراحیمو بسوزونم و دوره‌های اینستاگرامم رو بیخیال بشم، اصلا میخوام کلا بزنم زیر زندگی کردن. چون گاهی وقتا نمیخوام به این فکر کنم که چقدر باید تلاش کنم، بنویسم و ببینم و یاد بگیرم، چقدر باید خیاطی تمرین کنم و چندبار باید تت بگ‌هامو روی همدیگه بزارم، چند ساعت باید دوره‌هایی که خواهرم پولش رو داده ببینم و بخاطرش شکرگذار باشم؟ چقدر از روزم باید صرف گشتن توی اینستگرام و پاکسازی اکسپلور و الگوریتم کوفتی بشه؟

فکر میکنید همه‌ی اینا برای چیه؟ برای اینکه تبدیل به یک چیزی بشم، یک جواب قطعی برای زندگی. یه دختر که بالاخره تونست به همه نشون بده موفقیت اون چیزی نبود که دیگران براش تعیین کرده بودن. اینارو میدونم و قطعا فردا که بشه بازم صبح زود بیدار میشم و تمرین و کار میکنم. ولی ای کاش...اشکالی نداره اگه رویاپردازی کنم؟ ای کاش یه نفر دستمو میگرفت و برای چند ساعت بهم اجازه میداد که هیچی باشم. یه دختر صرفا یک ۱۸ ساله.

_ بعدا_

مرده‌ها کمتر از هرجای دیگه‌ای تو گورستان هستن. اونا تو هوا هستن، تو شراب، توی سنگ‌ها، همه‌جا؛ مخصوصا درون ما. ولی اینجا نه، هیچکس اینجا نیست. دلیلش اینه که خود من هم اینجا نیستم.

راستش چیزای زیادی این زیر نوشته بودم، اما همشون رو پاک کردم. این پست صرفا جهت تخلیه‌ی فشارهای زندگی بود. متنای صورتی هم بخش‌هایی از کتابی هستن که خیلی وقت پیش خونده بودم. و ازونجایی که فعلا توی چنل چیزی نمینویسم، معرفیشون رو اینجا پست میکنم.

راستی، بعد یه مدت طولانی قالب وب رو عوض کردم، تقریبا راضی کنندست...نمیدونم، دیگه مثل قبلنا سخت‌گیری نمیکنم و برام مهم نیست. فقط درست کردن بخش هدرش لذت بخش بود،  شبیه یه مود برد از زندگی الانم شده، هرکدوم از برچسبای هدر یه معنی خاص دارن...شاید باید بیشتر از اینجور بیل بیلکا درست کنم هوم؟

جمعه ۱۳ مرداد ۰۲ , ۱۶:۵۰ 𝑹𝒂𝒄𝒉𝒆𝒍 𝒘𝒓𝒊𝒕𝒆𝒔

وایی که چقدر دلم برات تنگ شده بود ویلی جونممممم😆😆😆😆😍😍😍😍😍❤️❤️❤️❤️🫰چطوری عزیزم؟ همه چیز خوبه؟

آخرین سری داشتم تحلیل های تل ات رو می خوندم و به خصوص خیلی کنجکاو بودم تا دامن خوشگلی که داشتی نشون میدادی چطوری داره در میاد رو میدیدم ولی منم دیدم چند وقته دیگه تو تل نیستی 🥺 در واقع اونجا هم خیلی سعی کردم تو بخش ناشناس بهت پیام بدم اما فکر کنم آخرم نتونستم 🥲 خدا رو شکر باز اینجا هم میام و من می تونم حرف بزنم باهات🤩فوق العاده بود !!! وایییی به خصوص بخش  هایی که برمیگشتی سر درس خوندن !!😆🥲🥰 جس شوکولاتی بهم میداد امیدوارم امتحانات رو به خوبی پشت سر گذاشته باشی😍 !

ولی آخرم نفهمیدم کنکور رو دادی امسال یا داشتی برای سال بعد می خوندی🥲 ولی هر چی که بود واقعا اسم هایی که بودن من یکی قاطی می کردم گاهی وقتا😵‍💫

راستی !!! اون کتاب فروشی خوشگلی که رفتی و کلی موارد داشت و آپشن ...بازم میری ؟

آخرین کتابی که خوندی چی بوده؟😍 آخرین فیلم؟

واییی وبت🤩🤩🤩🤩😍😍😍🙈🙈🙈🙈💜💜💜 خیلی قشنگ شدههههههه منم ناخن هامو لاک کالباسی زدم😍 رنگ فوق العاده جذابیه😎✨️

* محتوای پستت رو تا آخر خوندن * " ولی باید روحیه تو قوی تر از این حرفا کنی !!! بخوای اینطوری یهو شارژ خالی کنی که نمیشه !🥺*

اوه سلامم!! حالت چطوره؟؟⁦(*_*)⁩\ امیدوارم حسابی رنگی رنگی باشی!
اگه فردا اعصاب تخمی دوران پریودم بهتر بشه ازش عکس میگیرم و میزارم توی وب⁦(TT)⁩ ازونجایی که چنل فعلا تعطیله... چرا همه با دیدن ناشناس پنیک میکنن؟ بابا ناشناس بدید من خیلی دوست دارم😂✨
ای اون دوران خیلی دردناک بود برام...خیلی سخت میگذشت و من بازم سعی میکردم همه چیز رو خوب پیش ببرم، خدایا مرسی که کنکورم تموم شد. و اینکه اره من امسال کنکور دادم و الان منتظر نتایجم~
اخرین بار سر همون چیز کیک سن سباستین رفتم:)) توی پست قبلی راجبش نوشتم، عکسشم توی چنل هستش. اما دیگه فرصت نکردم برم، خیلی دوره اونجا⁦(TT)⁩ فقط وقتی یه سری کتاب خاص رو لازم داشته باشم میرم.
ایی نه دیگه، اینارو توی پست بعدی میگم، میخوام مثل قبلنا با ذوق راجب هرچی خوندم و دیدم حرف بزنم، به یاد دوران قدیم...هعی...چقدر تازگیا بیشتر از فضای ساده و خلوت وب لذت میبرم. دیگه نه کامنت برام مهمه یا دنبال کننده...میدونی فقط از این محیط خوشم میاد، خیلی اروم و دلنشینه.
وایییی کالباسیی :)) یکی از رنگای مورد علاقمه! البته من کلا هیچی لاک نمیزنم😂 از ناخونای ساده خوشم میاد، ولی ناخونی که رنگش به صورتی میزنه خیلی کیوته.
مرسی که همش رو خوندی💜 اخ...دارم سعی میکنم، ولی یه وقتایی باتری زندگی اجتماعیم و مسئولیتام خالی میشه...
جمعه ۱۳ مرداد ۰۲ , ۲۰:۴۸ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

قالب خیلی زیباست =)...

و باید بگم، من واقعا شخصیت تورو تحسین میکنم. اینکه همیشه درحال تلاش کردنی و به ادمای**** دوربر اجازه نمیدی از پا درت بیارن. تو خیلی شجاع و قوی ای ویلی، ارزو میکنم کاش میتونستم مثل تو باشم.

دقت کردی چقدرررر بنفشه؟ زیاد از حد؟😂 فکر کنم خیلی بیش از اندازه احساساتم رو بروز دادم. شبیه یه باغ بنفشه‌ی مطلق شده...
اتفاقا، من همیشه وقتی پستای تورو میبینم یاد خودم میوفتم. حس میکنم خیلی شبیه منی فقط با این فرق که بخشای نورانی وجودت بیشتره، مال من بیشتر تاریکی بود😂 اما میدونی؟ حتی با وجود این تحسین، منم خیلی وقتا یا شاید همین الان بخاطر چیزی که هستم و چیزهایی که نمیتونم در حال حاضر باشم درد میکشم. همون طور که توی پست گفتم، یه نفر از من متنفره و بهم هیت میده، یه نفر دیگه فکر میکنه من باهوش و استعدادم، و حالا تو بهم میگی شجاع و قوی و خیلیای دیگه فقط میخوام زیر پاهاشون له بشم.
این دوگانگی بین خودمون و خودمون و اپمای اطرافمون همیشه هستش، و اینجاست که میگیم کاش من میتونستم اینطوری باشم، مسئله اینه که ما اینطوری هستیم، همیشه بودیم، فقط نمیدونستیم چطور باید درست ابرازش کنیم.
جمعه ۱۳ مرداد ۰۲ , ۲۲:۲۳ 𝑹𝒂𝒄𝒉𝒆𝒍 𝒘𝒓𝒊𝒕𝒆𝒔

سلام سلامم😍😆👋🩷منم خوبم ویلی جونم♡

پس منتظرش می مونم و امیدارم هر چی زود تر حالت تو این دوران عادت بهتر بشه🥺🫰

منم دوست دارم بهت ناشناس بدم و بار ها تلاش کردم ولی ربات تل خیلی سمج  تشریف داره و من هر کدوم رو زدم یه مرحله ی اضافی دیگه اضافه می کرد :| گاهی وقتا انقدر نامه می نوشتم و ارسال می کردم یهو ربات می گفت ارسال نشد یا نمی دونم تو انتخاب های بعدی باعث می شد از اول بنویسم دیدم دارم از دست ربات کلافه میشم نهایت دیگه با دلتنگی هر سری فقط نوشته ها و پست هاتو می شستم می خوندم عین بچه موأدبا😔🤧🥺🐋

به سلامتیییی😍😍😍 امیدوارم خبر موفقیتت  رو بشنویم!!! خدا رو شکر واقعا سال کنکور واقعا دیونه کننده هست :| 

وایی که چقدر وایب سوییتی میداد🥰💕💕💕

منم منتظرم😍تا ببینم قراره چه پست های قشنگی برامون بنویسی و چیا دیدی !😆 ولی جدی از فیلم و مانگا یا مانهوا  یا آرت و هر چی که فکر می کنی بنویس یا آخرین کتاب جذابی که خوندی !🥺 منم مشتاقم و دوست دارم بدونم !

هر چی ساده تر واقعا زیبا تره🥰 اینجا هم بنفش مخملی  شده😆😩 حس می کنم شبیه یه تخت نرم و سوییت با پشم های بنفش شده و ترقیبم می کنه همش بپرم و بیام ببینمش♡

آره به مرور اینطوری میشه🥲...خیلی دردناکه ولی خوب کامنت ها و غیره بخوان نوشته میشن و گزاشته میشن شده به بیخودی اگه کسی بخواد باهات حرف بزنه راحت سخت نیست ~ و از طرفی پست ها هم ارزش خاص خودشو داره! هر نویسنده ای زحمت زیادی برای پست هاش می کشه🥰

شاید باورت نشه من اولین باره لاک زدم و اونم این رنگه😂😂 هر سری خراب میزدم ۲ روز طول کشید تا آخر بالاخره تونستم درست و درمون لاک بزنم رو ناخنم😅خیلی هم سرش حرص می خوردم همش عین مارپیچی خراب میشد موقع زدنش😅🥲🫠💘 ارههه خیلی کیوته😆 رنگ های ملایم و نزدیک رنگ ناخن کلا قشنگ و کیوتن😍 امیدوارم بعدا صورتی کالباسی  هم بتونم پیدا کنم یا هم رنگ با ناخنم!

اشکالی نداره خودمم گاهی وقتا واقعا کم میارم🥲🤝

اه ممنونم که منتظرم میمونی، هرچند شما خوش شانسی چون وبلاگم رو داری :))
فکر کنم ربات فقط با تو لج داره...دفعه دیگه کمتر از متنای بلند استفاده کن و چیزای کوتاه بفرست، شاید اومد. احتمالا محدودیت داشته اون زمان.
عاییی دقیقا یه همچین تختی میچسبه! کاش واقعا میشد توی وبلاگ زندگی کرد...اونوقت دیگه هیچوقت به زندگی واقعیم برنمیگشتم.
منم بلد نیستم به دست مخالفم لاک بزنم😂😂همش شبیه یه ادم فلک انجامش میدم، دیگه بیخیال شدم. هرچند وقتیم لاک میزنم همش فوبیا میگیرم، برای همین بهتره از این میدون فاصله بگیرم.
پس رنگای نود رو هم امتحان کن👍👍

.
جمعه ۱۳ مرداد ۰۲ , ۲۳:۵۶ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

شاید اگه یک نفر صرفا با رنگ بنفش یک قالب سراسر بنفش میزد خوب بنظر نمیرسید. ولی قالب تو از احساسات نشات گرفته نه فقط یه رنگ خالی، برای همین میتونم مدتها بهش زل بزنم و هربار احساس عمیق تری ازش دریافت کنم. وایب زندگی میدهTT اینم یکی ازون چیزاییه که میگم کاش منم داشتم. سلیقه خوب برای قالب با جاشنی قابل تشخیص احساسT_T\ قدر سلیقه هایتان را بدانید مردمTT

این شد یه چیزی...وایب زندگی خوبه، چون اصلا نمیشه درست و حسابی توصیفش کرد.
عجب ادمی هستی، اگه میتونستم چشمامو از حدقه دربیارم و بکنم توی حدقه‌های خودت تا ببینی متیو از دید من چقدر بااستعداد و تلاشگره، این حرفو نمیزدی :)))
شنبه ۱۴ مرداد ۰۲ , ۰۹:۲۲ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚

قالب واقعا زیباست(((":

قربان شمااا چشماتون قشنگه💜✨💜✨
شنبه ۱۴ مرداد ۰۲ , ۱۴:۰۰ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

مودم وقتی این حرفارو میزنی: کلیک

TTTT 

متیو دیگه تحمل این حجم از بلورین بودنت رو ندارم، شبیه یه هاله‌ی نور توی حباب میمونی. میشه بکشمت؟ تو برای این دنیا زیادی قشنگی، برو بهشت..

قول میدم بعدا بیام درست حسابی کامنت بدم. ولی فعلا بذار اینو بگم:

دارم میرم شنا:))

یک چیز دیگه هم بگم. قالب خیلی خیلی خیلی قشنگ شدهTT

يكشنبه ۱۵ مرداد ۰۲ , ۰۷:۲۶ 𝑹𝒂𝒄𝒉𝒆𝒍 𝒘𝒓𝒊𝒕𝒆𝒔

دقیقااا🥲🫰👍💜 منم اگه قادر بودم زندگیم رو اینطوری می ساختم تو وبلاگ، عمرا دیگه دوست نداشتم برگردم به واقعیت🥲👌

من دست راستم رو نمی تونم خوب لاک بزنم🥲 چون با دست چپ وقتی قلم لاک رو می کشم مواجه میشه یهو باید خیلی تمرکز کنم🥲🫠😂💘 

منم قبلا وقتی لاک می زدم رو دستم احساس سنگینی می کردم و مختل می شدم انگار بعد عین دیونه ها ۳ ساعت یا ۲ روز کامل با وسواس می زدم و مراقب بودم بعد یا در نهایت خراب میشد یا من می گفتم خوب بسه حالا شروع به پاک کردنشون می کردم🥲😂💔

فوبیای چی داری ویلی جونم؟@_@ وقتی لاک می زدنی؟🤔

رنگ نود چه رنگهایی هست ؟@_@

کی دلش واقعیت رو میخواد؟ خب گاهی شاید...اما نه همیشه.
+
منم دست راستم!!! دست موافقم رو شبیه بهترین میکاپ ارتیستا کار میکنم ولی اونیکی میشه علی دو ساله از کرج.
فوبیای کثیف شدن زیر ناخونام. من ناخونامم همیشه تمیز و مرتب نگه میدارم و خیلی میشورمشون. موقع لاک زدن نمیتونم درست حسابی رنگ اصلی ناخونارو بفهمم و اذیت میشم⁦(TT)⁩⁦(TT)⁩
+
رنگای پوستی و زمینی. مثلا کرم یا اوکر.

عنوان پست >>>

دقیقا میفهمم چی میگی ، منم کلی از این احساسات رو تجربه کردم ولی فکر میکنم طبیعیه ، برای زندگی ای که هرروزش پر از اتفاقات مختلف غیرقابل پیش بینی و حتی غیرقابل باور و پذیرشه طبیعیه !

 میگم طبیعی چون فقط میخوام احساس ناراحتی و سردرگمی نداشته باشی و بدونی تنها نیستی.

طبق چیزایی که تو چنلت میگفتی ، خیلی وقتا این حس بهت دست میداد که بزنی زیر همه چیز ، ولی باز صبحش بیدار میشدی و بهتر از قبل ادامه میدادی:)❤️✌🏼

+ قالبت رنگ مورد علاقمههه💜

اخ اخ تو هم درکش کردی نه؟
+
عاووو ویانا نمیدونستم توی چنلمی⁦(TT)⁩ خیلی خوب روند کار دستت اومده واقعا..
+
:)))) منم عشق بنفشممممم💜💜💜💜

بلههه نه تنها تو چنلم بلکه کلی پیام ناشناس دادم بهت 😂😍❤️

خوندن پستت برام خیلی لذت بخش بود.

این تلاش و فشار رو من از 18 سالگی احساس کردم و دیگه هیچ وقت رهام نکرد. حتی وقت هایی که رهاش کرده بودم :)

به قول کسی فشار کتاب های نخونده و فیلم های ندیده و جاهایی که تجربه نکردیم همیشه هست. 

من از رنگ بنفش خوشم نمیاد(چون مامانم دوست داره) ولی تو هر بلایی سر این وبلاگ بیاری فقط زیبایی می بینم

و اینکه می تونی سکوت کنی و عقب بکشی خیلی خاصه :)

سلاااااام. قالب جدید مباااارک باشه.

درسته زندگی همین شکلی به همین دلیل که " خوابم میاد" ولی باز هم سعی میکنم بیدار بمونم ولی بیخیالی یه نعمت و یه کار مسخره دیگه ست خخخ که ازش لذت میبری و هم ازش طعنه میشنوی. 

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
چشمانم را می‌بندم
و تمام جهان مرده بر زمین می‌افتد
پلک می‌گشایم
و همه چیز دوباره زاده می‌شود
Designed By Erfan Powered by Bayan