نقاشی ها روایتگر لحظه ها و اتفاقات و احساساتی هستن که قراره بارها در تاریخ تکرار بشه. اگه از من بپرسید میگم هر اثر هنریای که روی دیوار موزه جاخوش کرده در واقع در انتظار دیدن دوبارهی خودش در یک پوستهی جدیده.
اگه خوب به دور و برمون نگاه کنیم متوجه میشیم که اتفاقات این روزها رنگ و بوی نقاشی هایی رو میده که در هنر بهشون میگیم « اعتراض اجتماعی». و حالا قراره راجب اولین و معروفترین اثر هنریای که نشون دهندهی اعتراض اجتماعیه صحبت کنیم، البته که این تحلیل قراره متفاوت باشه. میپرسید چرا؟ من چیزی نمیگم. شما خودتون با « سوم ماه می» از فرانسیسکو گویا همصحبت بشید.
این نقاشی صحنهی اعدام گروهی از مبارزان مادریدی رو به دست نیروهای فرانسوی زیردست ناپلئون نشون میده که در سال های اشغال اسپانیا توسط فرانسه به کشورشون وارد شده بودن.
درست روبروی یک تپهی بی روح و متروکه، جوخهی مسلح فرانسوی در حال اماده سازی تفنگهای خودشون برای اعدام روستاییان اسپانیایی هستن. سردسته ی اونها مثل مسیح مصلوب دستهاشو بالا گرفته و با چهرهای نگران به لولهی تفنگهای جوخهی آتش خیره شده.
رنگ های درخشان سفید و زرد لباس اون در تیرگی شب بدون ماه میدرخشه و چشمهای معترضش برق میزنه. چند نگاه پایین تر اجساد کسانی دیده میشه که چند ثانیه قبل از اون تیربارون شدن و شکل دست های یکی از اونها درست به شکل بازوهای از هم بازشده و V شکل اونه.
گروهی دیگهاب از روستائیان دور و اطراف محل اعدام پخش شدن و حالت های مختلفی از خودشون نشون میدن : بدن های جمع شده از ترس و دست هایی که به نشانهی دعا یا حتی التماس در هم گره شدن. در هرحال تنها مفهومی که در بین اونها دیده میشه یقین به مرگ و اتمامه. یا شاید هم مرگ و آزادی؟
اگه بخوایم کار رو از لحاظ رنگ شناسی برسی کنیم، سیاه و سفید و تیرگی و روشنی نماد خیر و شر و در بند بودن و رهایی هستش.
لباس سفید مردی که در جلوی جمعیت ایستاده نماد اقتدار و معنویت و آزادی خواهی اون هستش. منبع نوری که روی اون به طور مستقیم تابیده شده مرد رو تبدیل به ماه جدیدی برای این شب تاریک کرده. هرچند رنگ های زرد تیره و مریض اطرافش برای نشون دادن حالت اضطراب و دلهرهی اون به اندازهی کافی تاثیرگذار هستن. اما چیزی که مشخصه اینه که سفید تاثیر خودش رو تمام و کمال روی کار گذاشته.
در کنار اون ترکیب مشکی و قرمز در حالت تیرهی خودشون مفهوم مرگ رازآلود یا ناحق رو به ما میفهمونه. این راز میتونه نشانهای برای آیندگان باشه یا حتی نمادی برای قربانی های آزادی خواه اون دوره. صد البته که نه تنها معترضهای اسپانیایی، بلکه مردم عادی هم قربانی اون جنایت ها شدن...پس میتونیم به مفهوم توقف ناپذیر مرگ برای تمام انسانها اشاره کنیم.
از لحاظ فیگوراتیو و ریتم قرار دادن انسان ها در نقاشی...
سربازان فرانسوی به صورت منظم و نفوذ ناپذیر در کنار هم قرار گرفتن و تفنگ هاشونو به سمت مردم نشونه گرفتن. فرانسیسکو گویا با دقت لباس ها و تفنگ هارو نقاشی کرده اما هیچ نشونهای از صورت های سربازان نیست. این میتونه نشون دهندهی منفور بودن چهرههای جنایت کارها و شقاوت اونهارو نشون بده. انگار که انسانیت و هویتی ندارن و صرفا ماشین کشتار دولت ناپلئون هستن.
اما چهرهی مردم با سادگی و صراحت رسم شده و اگر به هرحدوم دقت کنیم متوجهی واکنش های مختلف انسان ها در برابر مرگ میشیم.
یک نفر با اینکه ترس رو میشه در چهرش دید دست هاشو با شجاعت از همدیگه باز کرده و خودشو سپر گلولههای آغازین قرار داده.
یکم اونور تر از مرد سفید پوش مردی رو میبینیم که دست هاشو به نشونهی دعا یا حتی درخواست و التماس در هم گره کرده اما مشت اون به سمت آسمون یا بهتر بگم خدا نیست! بلکه به سمت سربازان فرانسوی هستش. پس اون داره از کسانی که زمانی بر علیهشون قیام کرده بود درخواست نجات جونش رو میکنه. اطراف اون چندتا فیگور رو میبینیم که در حال دعا کردن هستن. اما حقیقت اینه که پایان تمام اونها مرگ به دست گلولههاست. تنها فرقی که بینشون وجود داره معنای درونی مرگ اونهاست. خیلی فرق هست بین کسی که ادعا میکنه و در پایان در راه ادعای خودش جونش رو از دست میده و کسی که مرگ_ پایان هرچیزی_ اون رو از درخواست و حقش برمیگردونه.
در اینجا ما میتونیم به مفهوم مرگ متفاوت نگاه کنیم. علاوه بر اینکه فرانسیسکو گویا اون رو به عنوان پایانی برای زندگی انسانها نشون داده، اما مفهوم جنبهی تاریک و نادیدهی زندگی رو هم به ما میفهمونه. اینکه در پشت صحنهی هر اتفاقی یک جهان دیگر یا رستاخیز وجود داره که مرگ باعث شروع اون میشه و چگونه مردن راه مارو در اون دنیا مشخص میکنه.
اما گویا به ما نشون میده که در این سفر لازم نیست که همیشه شجاع یا به قول مرد سفید پوش مسیح گونه باشید، یا حتی مثل مرد کنار تصویر برای بخشش التماس کنید. اگه به مردی که پشت سر مرد سفید پوش قرار داره نگاه کنید متوجه میشید که مشتش در میانهی بالا اومدن قرار داره اما صورت شخص نشونی از خشم و اعتراض نداره. هیچ امیدی در چشم های اون دیده نمیشه اما دست اون بیاختیار به سمت بالا کشیده میشه تا به نشونهی آخرین مقاومت یا بهتره بگم آخرین کاری که از دستش در مقابل جلادهای فرانسوی برمیاد نقش آفرینی کنه. ترکیب زیبایی از ترس و باور که در کنار هم یک شخصیت مقاوم رو تشکیل میدن.
و در آخر بعد از دیدن تمام نقاشی صدای گلولهها بی اختیار در سرمون میپیچه. انگار که گوش های ناشنوای فرانسیسکو گویا...یا بهتره بگم چشم های بینای اون به بهترین نحو ممکن یک جنایت رو برای ما ثبت کردن. صحنهای زنده و روایتگر که نفسمون رو حبس میکنه و برای دقایقی مارو از زندگی عادی خودمون بیرون میکشه و در قالب یک واقعهی عجیب و دردناک فرو میبره.
ضمیمه۱) چیزایی زیادی برای پست کردن دارم اما فکر کردم منتشر کردن این یکی بهتر باشه...ثبت کردنش ذهنم رو سبک کرد.
ضمیمه۲) پاییز گیج کنندست. برای همین میگم شبیه منه، رفتن پیش چای باعث شد یکم آرومتر قدم بزنم اما هنوزم احساس میکنم ساعت ۳ خوابیدم و بین ساعت های اوکر رنگ ۴ تا ۵ بیدار شدم. بیشتر از این چیزی نمینویسم، جای روزمره نویسی توی پست خودشه. (کلمات را در ظرف شیشهای میریزد و با چوب پنبه درش را میبندد_ تق!_)
ضمیمه۳) پینترست با کدوم فیلترشکن بالا میاد؟
- جمعه ۶ آبان ۰۱