狂った少女のラブソング

تحلیل ستون شکسته و چند زخم کوچک از فریدا کالو

تحلیل نقاشی نیازمند تحلیل نقاشه. یک اثر بدون شناسنامه‌ی هنرمندش شبیه یه پسرکوچولوی گمشده میون شهربازی میمونه. پس قبل از وارد شدن به اتاق جنایت، بیاید یه سفر کوچیک داشته باشم به غروب هفدهم سپتامبر 1925.

باران ملایم آن روز بی‌هوا بند آمده بود، ساختمان های خاکستری دولت در آن هوا حتی از ابرهای آسمان هم تیره تر بنظر میرسیدند. آن روز مکزیک استقلالش را پس گرفته بود و شهر در میان جمعیت مردمان پرشور به سختی نفس میکشید. اتوبوس های بی‌حواس در خیابان با رنگ های جدیدشان طوری حرکت میکردند که انگار ترمز ندارند‌. به اینجای داستان که میرسیم فریدا میخندد :( آن اتوبوس لعنتی از همان اول طوری حرکت میکرد که انگار میخواست تصادف کند!)

فریدا و دوست پسرش الخاندرو حین حرکت میله‌های اتوبوس را گرفتند و خود را بالا کشیدند. قبل از آن سوار وسیله‌ی نقلیه‌ی دیگری بودند اما چتر کوچک فریدا در ایستگاه جا ماند و سرنوشت او را محکوم به آن حادثه کرد‌.

به میانه‌ی میدان بازار سان خوان که رسیدند، تراموایی در راه اصلی پیچید، راننده‌‌ها هردو حریص و بی‌حوصله بودند. پس هیچکدام راهشان را تغییر ندادند. فقط چند ثانیه طول کشید تا باران با شدت قبلی شروع به باریدن کند، چرخ ها روی یکدیگر سر خوردند و تراموا چپ کرد، درست در کنار آن اتوبوس حامل فریدا به شدت با دیوار برخورد کرد. درست شبیه نقطه‌ی اوج یک اپرای هراس انگیز، فریاد بود و خیسی خون. تمام دنیا در برابر چشم‌های دختر آزاد و سرکش ما فرو ریخت. 

الخاندرو رشته‌ی کلامم را به سختی ادامه میدهد :( من آسیب زیادی ندیدم ... جسم بزرگی که ... نمیدانم چه بود. شاید گاری یک فروشنده‌ی دوره‌گرد روی بدنم افتاد و مانع آسیب ‌های دیگر شد. چشم باز کردم ... صدای جیغ زن‌ها و بدن‌های له شده ... دنبال فریدا گشتم. فکر میکردم به زودی خودش را به من میرساند. فریدا یک دختر معمولی نبود! گاهی اوقات بعضی آدمها طوری زندگی میکنند که انگار جاودانه هستند. فریدا هم همین بود. اما همه چیز از بین رفت، فریدایی که آن روز دیدم یک تکه گوشت بود که قصاب جوانی با ناشی گری تکه‌تکه‌اش کرده بود. بدنش برهنه و در اثر تصادف لباس‌هایش پاره شده بود. کسی در اتوبوس _ شاید همان عتیقه فروش پیر _ گرد طلا همراهش بود. پاکت پاره شده بود و پودر طلایی روی تن پرخون فریدا میدرخشید. میخواستم بلندش کنم اما میله‌ای فلزی از وسط بدنش رد شده بود و واژنش را دریده بود. وقتی میخواستد میله را از بدنش بیرون بیاورند، فریدا چنان جیغ‌هایی میکشید که صدای آژیر آمبولانس را در خودش خفه میکرد.

فریدا بعدها در رابطه با تصادف برایمان مینویسد :(دروغ است که آدم از تصادف آگاه است، دروغ است که آدم گریه میکند. در من هیچ اشکی نبود، تصادف مارا به جلو پراند و میله‌ای درست مثل شمشیر که در گاو نری فرو رود، من را به سیخ کشید. میدانی؟ من بکارتم را با میله‌ی اتوبوس از دست دادم.)

و حالا نوبت به ویلی میرسه. اگه از من بپرسید میگم فریدا نمونه‌ی کامل مثاله نقاب تبدیل به چهره میشه هستش. قبل از اینکه فریدای نقاش وجود داشته باشه، فریدای عاشق و حیله گر روی این صحنه نقش بازی میکرده. دختری با بدن آسیب دیده که دوران طلایی عمرش رو توی تخت و در آغوش کرست های گچی گذرونده و سعی میکنه با نوشتن نامه و خودنگاره‌های ابتدایی با صورت های گریون برای الخاندرو اون رو به ادامه‌ی رابطه‌ی عاشقانشون ترغیب کنه.

اما فریدا همانطور که جان میداد، زندگی میکرد. کمکی در کار نبود، آلخاندرو از زندگی اون محو شد. خاطرات عاشقانه‌ای که به نوجوونی فریدا معنا میدادن، از قرمز آتشین به سفید تبدیل شدن. سفید ... درست مثل بوم نقاشی استفاده نشده. از اونجا به بعد بود که درد و تحمل درد به مضامین اصلی زندگی اون تبدیل شدن. فریدا به آغوش رنگ و قلمو پناه آورد و خودی رو به وجود آورد که به اندازه‌ی کافی برای ضربه‌های زندگی قوی باشه، اون باید توی سیاره‌ی بی‌روح رنج دووم می‌آورد. و حالا فریدا دیگه نقش بازی نمیکرد، ماسک بیمار قهرمان به بخش جدایی ناپذیر زندگیش تبدیل شده بود.

خب! بیشتر ما فریدا رو به خودنگاره های سورئالی میشناسیم که محتوای درد و غم و زخم های جسم و روح توشون موج میزنه. با این حال حتی غم‌انگیز ترین خودنگاره های اون هیچوقت دلتنگ یا دلسوز به حال خود فریدا نیستن‌. در تمام نقاشی ها اون شان و عزم کنار اومدن با شرایط و تغییر معنای درد رو فریاد میزنه و با صراحت زنانه‌ای ذهن مخاطب رو زیر و رو میکنه.

حالا من اومدم و یک سری از نقاشی هایی که نشون دهنده‌ی درد‌های عمیق زندگی اون بودن رو گلچین کردم و سعی کردم راجبشون بنویسم.

اولین نقاشی ( ستون شکسته ) هستش. از نظر من این خودنگاره نشون دهنده‌ی دردی آشکاره که ریشه عمیق درونی داره. تو درد رو میبینی اما دستت به منبعش نمیرسه، دیگران هم حسش میکنن اما کاری از دستشون برنمیاد.

ستون شکسته بعد از عمل جراحی ستون فقرات فریدا کشیده شد. زمانی که اون مجبور بود چند ماه بی‌حرکت روی تخت دراز بکشه و اعضای بدنش رو با دستگاه و کرست های فلزی در کنار همدیگه نگه داره. ستونی که از وسط بدن اون رد شده ستون یونیک یونانی هستش، اصطلاحا در معماری به اون ستون زنانه هم میگیم. این نشون دهنده‌ی از دست رفتن باکرگی فریدا و درد ستون فقرات اون هستش که باعث از بین رفتن اندام موزون زنانه‌ی اون شده و اگر اون کرست تنگ دور تا دورش رو به بند نکشه، عملا از هم میپاشه. بعضی ها میگن ستون نمادی از آلت جنسی مردانه هم هست. با توجه به اینکه فریدا چندین بار اشاره کرد که ستون اتوبوس باکرگی اون رو به وحشیانه ترین شکل ممکن گرفت، شاید هم نشون دهنده‌ی سختی انجام دادن سکس برای بدن آسیب دیده‌ی فریدا باشه.

پارچه‌ی سفیدی که پایین تنه‌ی اون رو پوشونده و همینطور میخ های پراکنده‌ی روی پوستش منو به یاد مسیح به صلیب کشیده ‌شده میندازه، پیامبر قدیسی که زخم های خودش رو به عنوان نماد حقیقت به ما نشون میده. با این حال همه‌ی ما میدونیم که فریدا قدیس نبوده، اما ستون شکسته‌ی اون آمیزه‌ای از مضامین لطیف جنس زنانه و درد رو به ما نشون میده و در کنار اشک هایی که آشکارا روی گونه هاش کشیده شدن به چشم های مخاطب زل زده و ازش میخواد تا بدون ترحم و باختن خودش به بدن اون خیره بشه.

دومین نقاشی مربوط میشه به زمانی که فریدا به دست زندگی به قتل رسید. دردی که فریدا در این دوره متحمل شد، با درد تصادف برابری میکنه. هیچکس نمیدونست که دقیقا چطور اتفاق افتاد، آیا تموم شد؟ یا دوباره بعدا تکرار شد؟

تنها چیزی که میدونیم اینه که فریدا شوهرش دیگو ریورا رو مثل بت میپرستید. دیگو شاهزاده‌ی چاق و بدترکیبی بود که در دنیای هنر و سیاست خواهان زیادی داشت. فریدا برای اینکه تونسته بود دیگو رو بدست بیاره زیاد از حد شکرگذار بود. اونم درحالی که همه میدونستن که اون چقدر بی‌بند و بار زندگی میکرده‌. چندین معشوقه که همگی مدل های برهنه‌ی نقاشی های مشهور اون بودن + زن هایی که طلاق گرفته بودن و دخترهای جوونی که مبهوت سخنوری های این مرد در مهمونی های شبانه میشدن. همه و همه برای اینکه فریدا رو از عشق به دیگو منصرف کنن کافی بود، اما هرچقدر دلایل جدایی بیشتر میشد... دیگو بیشتر به چشم میومد. خصوصا در دوره‌ای که فریدا تاحدی سلامتیش رو بدست آورده بود و مثل یه اسب سرکش جام تکیلا رو از دست دیگران می‌گرفت و مثل مکزیکی های سنتی بی‌وقفه مینوشید.

عشق دیگو به فریدا شروع به ریشه زدن کرد، صراحت و بی‌ریایی فریدا اون رو خلع سلاح کرد. آمیزه عجیب و غریب شادابی و تمایلات جنسی بی‌پرده ‌ی فریدا زخم های بدن اون رو کاملا پوشونده بودن. و بالاخره نتیجه‌ی این عشق سر به هوا ازدواج اونها بود. به قول مادر فریدا که مخالف سرسخت رابطه‌ی فریدا و دیگو بود :( این ازدواج فیل و فنجونه!! این مردک کمونیست به چه حقی میخواد با دختری که نصف سن اون رو داره ازدواج کنه؟) اما خب ... چه میشه کرد؟ هیچکس نمیتونست حدس بزنه که سرنوشت زندگی مشترک این دو نفر به کجا میرسه.

اما من قرار نیست داستان روزهای خوب این عشق رو براتون بنویسم، چیزی که من سراغش رفتم زمانیه که فریدا برای اولین بار حس تنفر رو نسبت به دیگو، شاهزاده‌ی عزیزش درک کرد.

زمانی که دیگو و خواهرش کریستینا رو حین رابطه دید. طبیعتا این اتفاق برای کسی که همسر دیگو ریوراست باید طبیعی باشه. چندین بار در طول زندگی مشترکشون اتفاق افتاده بود، حتی فریدا هم به پیروی از خیانت های دیگو رابطه های پنهان زیادی داشت _ که در نامه‌های اون به یکی از آشناها اشاره شده که دیگو مشکلی با معشوقه های زن فریدا نداشته و فقط وقتی اعصابش خراب میشده که طرف مرد باشه!_ اما این بار دیگو مرزهای این رابطه‌ی آزاد رو شکسته بود، اون در یادداشت های شخصیش در رابطه با این موضوع نوشت :( وقتی عاشق زنی میشدم، هرچقدر بیشتر دلبسته‌‌اش میشدن بیشتر دلم میخواست آزارش دهم و فریدا معلوم ترین قربانی این خصلت نفرت انگیز من بود.)

مبنای نقاشی چند زخم کوچولو خبری بود که فریدا زمانی که بخاطر خیانت دیگو در افسردگی به سر میبرد توی روزنامه خونده بود.( مردی معشوقه‌اش را روی تخت سفری انداخته و به او ۲۰ ضربه چاقو زده‌؛ همچنین او معصومانه در پیشگاه قانون نسبت به اتهامش اعتراض کرده : من فقط چند زخم کوچولو به بدنش وارد کردم!)

قاتل چاقوی خون آلودش رو در دست داره و با لبخند بیخیالش به چشم های ما خیره شده. قربانی روی تخت افتاده و بدن برهنش از زخم های عمیق چاقو پوشیده شده. مقدار جراحت بقدری زیاده که هیچ اثری از زیبایی بدن برهنش به چشم نمیاد. یکی از دست های دختر از تخت بیرون افتاده، انگار که قبل از مرگش میخواسته خودش رو از مهلکه خلاص کنه و موفق نشده، انگار که در سکوت ازمون تقاضای کمک میکنه ولی هیچ کاری از دست ما برنمیاد.

از طرفی رنگ های بکار رفته توی این نقاشی، بخصوص ترکیب زرد و سبز چرکین زمینه مفهوم جنون، مرض و ترس رو القا میکنه. رنگ زرد تیره دارای مفاهیم حسد، کینه، اضطراب و بی‌اعتمادیه و در کنارش آبی بی‌روح دیوارها حالت وهم و بیماری و مرگ رو به ما یادآوری میکنه.

لکه‌های خون پراکنده شده در اطراف جسد طوری راهشون رو به بیرون اثر و قاب اون باز کردن که انگار این بوم کوچولو تحمل این حجم از وحشت رو نداشته و بخشی از اون رو به دنیای حقیقی انتقال داده. به جایی که ما هستیم‌. اما ما دقیقا چه نقشی توی این حادثه داریم؟

 

چندتا زخم کوچولو، انفجار قهقه‌آسای فریدا بود، انفجاری چنان شدید که توانست فشار درد را تا حدی از شانه‌‌های فریدا بردارد.

در واقع فریدا با نقاشی کردن این حادثه نه تنها تجربه‌ی خودش رو به عنوان یک زن آسیب دیده نشون داد بلکه احساس خشم و کینه‌ی درونش رو به فلاکت و بیچارگی زن دیگه‌ای نسبت داد. این احساس همدردی و دلسوزی دو هم جنس در دنیایی هستش که مردها بی‌شرمانه در اون به جنس مخالف خودشون آسیب میزنن، گاهی جسمی و گاهی روحی. بعدها فریدا به یکی از دوستاش گفت که قاتل نقاشی رو درست شبیه مردهای مکزیکی نقاشی کرده چون در فرهنگ اونها مرگ و آدمکشی مفاهیم ساده‌ای هستن که در انواع و اقسام مراسم‌ها به شوخی گرفته میشن. اون به کشیدن این نقاشی نیاز داشته چون هردوی اونها توسط زندگی به قتل رسیده بودن، فقط با این تفاوت که فریدا محکوم به موندن و ادامه دادن بود. 

فریدا در نقاشی چند زخم کوچولو به وضوح به ما نشون داد که زخم های ما هرچقدر هم که از دید دیگران کوچیک باشن، به سختی التیام پیدا میکنن. هرچند که بعدها با کشیدن نقاشی خودنگاره با موهای بریده شده بهمون یادآوری میکنه که قرار نیست به یک موجود مفلوک و شکست خورده‌ تبدیل بشه، هر اتفاقی هم که بیوفته فریدا همون دختر سرخوش با چشمهای سرکش باقی میمونه ... حتی اگر شده به قیمت بریدن موهای عزیزش یا نقاشی کردن وحشتناک‌ترین جنایت اون دوران.

 

چرا این ایده بیمارگونه؟ شاید این فقط یک دفاع بود. آن زن مقتول به نوعی من بودم که دیگو هر روز او را می کشت. وگرنه آن دیگری بود، زنی که دیگو می توانست با او باشد و من می خواستم او را ناپدید کنم. خشونت زیادی را در وجودم احساس کردم، نمی توانم آن را انکار کنم و به بهترین شکل ممکن با آن رفتار کردم...

nullnullnull

بالاخره

تموم

شد!

⁦༎ຶ‿༎ຶ⁩

​​​​​​خب دوستان امیدوارم که تحلیل رو با دقت و لذت خونده باشید. قبل از اینکه چندتا ضمیمه‌ی خوشگل فریدایی تقدیمتون کنم باید بگم که جدا کامنت ندادن برای این پست پرزحمت خیلی نامردیه :") پس بیاید و حداقل دو کلمه تایپ کنید تا بفهمم خوندیدش. چون جدا نوشتنش با وجود روزی ۸ ساعت درس و کار خیلی خسته کننده بود، اما لذت بردم! شما هم دوستش داشته باشید✨

خب بریم سراغ ضمیمه‌ها؟

ضمیمه۱) تا وقتی که تابستون تموم نشده برید فیلم فریدا رو دانلود کنید تا توی حجم عمیقی از موسیقی سنتی مکزیکی، رقص و هنر و زیبایی غرق بشید! خودم تاحالا چند بار فیلمش رو دیدم و هرچندبارم اکیلی شدم✨✨ البته که اصلا مناسب دیدن با خانواده نیست، حالا خود دانید.

ضمیمه۲) ولی نامه های فریدا بخاطر لحن شوخ طبعانه و توصیفات قشنگش توی دنیای هنری‌ها خیلی معروفه. آخه شما اون بوسه های رژی آخر نامه رو ببین⁦(╥﹏╥)⁩♥️

 

ضمیمه۳) من کارم توی پایان بندی افتضاحه، همین دیگه. بای بای.

شنبه ۱۹ شهریور ۰۱ , ۱۵:۰۷ -- 𝚂𝚎𝚕𝚎𝚗𝚎

Tell Him I love him more than my own life.

این برای یه کیدرامای گوگولی و سافت نیست که براش اشک بریزم و بگم وای چه سوییت... اینجا این جمله زیبا بیشتر وحشتناک به نظر میرسه تا عاشقانه.. شبیه جنونه. (":

چرا من نمیفهمم این جمله از کجا اومده.... کلا نگرفتم چی گفتی..
شنبه ۱۹ شهریور ۰۱ , ۱۵:۲۵ -- 𝚂𝚎𝚕𝚎𝚗𝚎

از توی نامه ای که عکسشو گذاشتی اومدهxD

منی که فقط چشمم به بوسه ها بود و نامه رو نخوندم : 

.

به نظر من انتقاد کردن یا نشون دادن هر احساسی اینطوری بی‌پروا و به دور از شرم درست نیست.

یعنی با انتقادش از جامعه و شوهرش و اینا مخالف نیستم اما روشش رو اصلا نمی‌پسندم.

به هرحال... ممنون بابت تحلیل!~~~

ولی من با نظرت مخالفم. دنیای هنر و خصوصا نقاشی هیچ حد و مرزی نداره و کارش اینه که نشون بده، چیزهایی که تعصبات و هنجار ها نمیزارن نشون داده بشه. واگرنه که یه نقاشی ساده کاریه که از دست هر نقاشی برمیاد.
خواهش میکنم
.

قبل از خوندن پست : دختره چقدر قیافش ایرانیه ...

اره مکزیکیا پوست تیره و موهای مشکی دارن. شبیه ایرانیای اصیل میمونن با دو سه قاشق موی اضافه.

https://serendipity.blog.ir/post/dalle

شاید توام خوشت بیاد ازش.

لبای خوشگلی داره

از عمد عوسای در حال سیگار کشیدنش و انتخاب کردی یا ناخوداگاه جذبشون شدی؟

جالب بود برام و ماجرای دردناکی بود برام

وبش خیلی باحاله، دنبالش کردم و براش کامنت گذاشتم.✨♥️
کلا با اینکه ملاک های زیبایی غربی رو نداره خیلی متفاوت و جذاب بنظر میرسه‌.
جذبشون شدم، وایب جالبی داره. ترکیبی از بی‌خیالی و سردرد.
خوشحالم که جالب بوده، اما درد نکش، به اندازه‌ی کافی درد میکشی♥️
شنبه ۱۹ شهریور ۰۱ , ۱۷:۱۸ •𝐈𝐦 𝐂𝐡𝐨𝐦𝐢•

بنظرت خیلی لوس و حساسم ک دلم ب حالش سوخته،بغضم گرفته و مور مورم میشه از تصور تصادفی ک براش رخ داد..؟

فکر نکنم این لوس بودن باشه و فکر نمیکنم احساسی بودن هم چیز بدی باشه.این نشون میده که خیلی خیلی درکش کردی.
شنبه ۱۹ شهریور ۰۱ , ۱۷:۲۰ •𝐈𝐦 𝐂𝐡𝐨𝐦𝐢•

ولی واقعاااا چ سرگذشت دردناکی...

شاید یه سری نقاشی هاشو ببینن و بگن واو چ نقاشی ای چ هنری چ خلاقیتی!

و همینطور تعریف و تمجید..

درحالی ک همون هنر و زیبایی نتیجه بار ها اشک ریختن از درد و رنجه")

برای همینه ک خیلی تحلیل هاتو دوست دارم

بخاطر اینه ک صرف نظر از تکنیک نقاشی و قشنگیش ب داستان پشتش می‌پردازی

بی هیچ استثنایی همشونو میخونم و دوسشون دارم:")

و تازه من خیلی از چیزهارو ننوشتم، با دیدن فیلمش بهتر درک میکنید که چقدر فشارای زیادی رو توی زندگیش تجربه کرده‌‌. و چیزی که خیلی جالبه اینه که بیشتر نقاش ها حتی اونایی که معروف نیستن یا کسایی که در ابن دوره زندگی میکنن اینقدر قشنگ میتونن رنج های زندیشون رو به نقاشی و هنر تبدیل کنن.

ماچچ بهت
.. ماهم دوستت داریم. حیح
شنبه ۱۹ شهریور ۰۱ , ۱۷:۲۰ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚

وای...خیلی دردناک بود. 

آره.
شنبه ۱۹ شهریور ۰۱ , ۱۹:۱۱ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

بالاخره این تحلیلللل

برم خونه میخونمش

* وی قصد رد شدن از خیابان دارد ولی ابتدا کامنت میگذارد

#فنای_روانی_تحلیل_ویلی

بابا نمیخواد بخاطر کامنت خودتون رو به کشتن بدید دور از جون. برس خونه بعد بیا اینجا.

اوفففف

حالا از اون ازدواج مازوخیسمی که بگذریم ، تصادفش خیلییی وحشتناک بود :"

کلا یه حال عجیب و غریب و سورئالی داره، خیلی سخت میشه خودمون رو جای اون تصور کنیم .

من واقعا کل پستو نخوندم یعنی یخورده طولانی بود و برام جذاب نبود. این خانومه هم اصلا نمیشناسم. بعد اومدم پایین تر دیدم نوشتین نظر ندی نامردیه گفتم شاید نظر دادم حالا... بعد همینجور یخورده اومدم پایین تر با خودم گفتم این خانومه واقعا کیه، خیلی چهرشو دیدم ولی نمیشناسمش... داشتم فکر میکردم برم بخونم این پستو که یهو دیدم فیلم زندگینامشو ساختن و خب به بهههه! فلذا این فیلمه رو میرم میبینم زودتر، بعد میام پستو میخونم :))
نظرم دادم که هم نامردی نکرده باشم و هم حرفمو زده باشم و هم یادم بمونه باید این کارو بکنم نهایتا (یعنی فیلمه رو ببینم و پسته رو بخونم)

خب پس ممنون که حداقل اعلام حضور کردید حتی اگه پست رو نخوندید :))
پس برید فیلمشو ببینید حتما. ایشونم یه نقاشه، اسمشم فریدا کالوعه‌. 
.

من اسما فریدارو میشناختم و چهره‌ خاصش توی ذهنم مونده بود ولی اصلا انتظار همچین سرگذشتی رو ازش نداشتم...اون تصادف...با تصور کردنش پشت گردنم مور مور میشه...و ازدواجش و ماجرای زن دیگر...تحت تاثیر قرار گرفتم و صدالبته فیلمش رفت توی لیست.

And by the way .... عاشق وقتی ام که ماجراهارو تعریف میکنی..از زبون تو قشنگ تره ♡

خسته نباشی لاو ♡

اره بجای اینکه اون فیلمارو ببینی و گریه زاری کنی بیا اینو ببین یکم جیگرت حال بیاد. ولی جدا تاثیر گذاره ... قبول دارم منم خیلی خوب نوشتمش..هی هی ، کلا من زبونم خیلی کارآمده.
شنبه ۱۹ شهریور ۰۱ , ۲۲:۵۷ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

بالاخره خوندمششششش

محشر بودددد مسمسجصمسمنسکصخس ترکیب تحلیل و قلمت>>>

و بشدت جذاب بود ولم کن T~T

میخام برم فیلمشو ببینم ولم کنیننن

خداررووووشکررررر خستهههه نباشیییییی.
خوشحالم که خوشت اومده:)) و خوشحالم که زنده‌ای و درست از خیابون رد شدی.
کسی نگرفتت، درو ببند و فیلمشو ببین.
.
شنبه ۱۹ شهریور ۰۱ , ۲۲:۵۹ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

اون سیگارش>>

تو نگاه نکن برات بداموزی داره‌ . ( گرفتن چشمات )
شنبه ۱۹ شهریور ۰۱ , ۲۳:۰۵ زی زی گولو بلاسم

سلاااام ویلی

وای من همیشه دوست داشتم در مورد این بانو زیبا رو مطلب بدونم.

چون اسم ش همیشه یادم میرفت :/

ممنون از پست زیبا و عالی تون

قالب جدید مبارک باشه.

+ ولی فریدا این شوخی جالبی نبود حتی اگه یه شوخی نباشه

سلاممممممم زی‌زی!
الان دیگه اسمش یادت موند؟ :)))
خواهش میکنم!!. 

+ احتمالا فریدا عاشق شوخی خرکی بوده.
يكشنبه ۲۰ شهریور ۰۱ , ۰۰:۲۷ ‌‌‌‌‌‌‌ ⊰𝗣𝗼𝗻𝘆𝗼⊱

تصور تصادفی که داشته دردناکه..یه لحظه خودمم حس کردم دردشو کشیدم...

ولی از همه چیزش شجاعت میباره که خیلی خوشم میاد و تحسینش میکنم!

جوری که عاشق انتخابات برا تحلیلم>>>>

اینکه چی میشه اینارو انتخاب میکنی هم خودش تحلیل داره!

واقعا خسته نباشی..لذت بردم و درد کشیدم=-=😂❤

فیلمم یادداشت کردم قول میدم با خانواده نبینم😂

نظرت چیه اصلن باهم ببینیم؟!*^*

من حتی نمیخوام تصورش کنم. تازه علاوه بر اون میله کلی شکستگی هم داشته. عملا زنده موندش معجزه بوده ... علاوه بر شجاعت جسارتشم خیلی محشره. جامعه‌ی اون زمان زیادی براش عقب مونده بوده، حتی الانم برای خیلی از تفکراتش کافی نیست.
اره یه بار باید یه پست راجب اینکه چطور نقاشیارو انتخاب میکنم بزارم😂یه پروسه‌ی طولانی و باحالی داره.
موچ بهت.اره بیا باهم ببینیم تا برات سه بعدی بکنمش .... یاح یاح

سلام

تنها امیدوارم یک هنرمند مولف بشوی.

شاید الان هستی شاید نه نمی دانم..

فقط این چیزی بود که خواستم بنویسم.

این خیلی قشنگه، ببشتر دلم میخواد آدمهای زیادی منو با تحلیل و هنر بشناسن. آدمهای خیلی زیاد، کسایی که به تحلیل علاقه دارن ...
ممنون از کامنتت.
يكشنبه ۲۰ شهریور ۰۱ , ۱۱:۰۵ ‌‌‌‌‌‌‌ ⊰𝗣𝗼𝗻𝘆𝗼⊱

کار خوبی میکنی من مرض دارم که کل شبو داشتم خودمو جاش میذاشتم و الان جدی جدی حس میکنم مورد تجاوز قرار گرفتم و کمرم درد میکنهXD

اینکه زنده موندنت یه معجزه باشه..درکنار زیباییش دردناکه~

تاحالا انقدر به تفاوت "شجاعت" و "جسارت" دقت نکرده بودم و خیلی جالب بنظر رسید...

درست میگی..اون جسارت نشون دادن شجاعتشو داشت!...خانومیه که هیچوقت فراموشش نمیکنم...

پس منتظر پستت میمانییییییییییم*-*

 

*هل دادن موهام به پشت گوشم

اوه لاو شایدم من سه بعدی کردمش هو نوز؟!

حالا دیگه زیاده روی هم نکن، کل شب خیلی وحشتناکه.
اگه بهش دقت کنی خیلی وقتا توی زندگیمون چنین معجزه‌های هست. مثلا خیلی وقتا ممکنه یه حادثه‌هایی برامون پیش بیاد که نمیاد. من خودم خیلی تصورش میکنم و همیشه هم پشم ریزونه.

بنظرم ادمای اطرافش هم تاثیر زیادی توی ریشه گرفتن این جسارت داشتن. مثلا همین شوهرش دیگو ریورا. قدرت و محبوبیت داشت!
✨💙✨💙


همین حالا که این پاسخ را میخوانی بنده توسط درس هایم مورد تجاوز قرار گرفته و حامله‌ام و دیگر توان راند های بعدی را ندارم.

سلام. لطفا هیچوقت این تحلیلا رو حذف نکن. من باید چندین بار بخونمشون اینارو. یکبار خوندن فایده نداره. 

هروقت از مطلبی خوشم میاد میترسم خالقش پشیمون بشه و پاکش کنه، منم تو حسرتش بمونم.

سلام هدایت~
باور کن وقتی به وقتی که برای نوشتن اینا گذاشتم نگاه میکنم میبینم عمرا بخوام حذفشون کنم. البته من معمولا پست حذفی ندارم، وب حذفی دارم😂 اما ممنون بخاطر این لطف و محبتت. فهمیدم که توی وبت تحلیل عصر عاشورای منو پیوند کردی و با دیدنش خیلی ذوق کردم.
..

به فریدا افتخار میکنم. چطور یه نفر اینقدر قوی ادامه داده. این قسمت باعث خیلی خیلی بیشتر بهش افتخار کنم و تحسینش کنم:

خشونت زیادی را در وجودم احساس کردم، نمی توانم آن را انکار کنم و به بهترین شکل ممکن با آن رفتار کردم...

از قند وب ماست که در حاشیه‌ی قم هی شعبه زده حاج حسین و پسرانش( در صورت کپی کردن با اعمال خبیثانه پسران حاج‌حسین سوهان در ماتحتتان میکنند)#میخواهم وحشی بمانم ویلم کون

هم بر خشم و خشونت درونش آگاه بود ه و هم حواسش بوده ک هاز چه طریقی ازادش کنه.:")

 

نقاشی ها مخصوصا نقاشی چند زخم کوچولو خیلی دردناک بود. وقتی داستانشو فهمیدم واقعا واقعا درد رو حس کردم. خیلی عجیبه.

و نقاشی اول هم باید در موردش این رو بگم که  چقدر خوب درد رو به تصویر کشیده. کاملا قابل فهم و درک. برای همین اینقدر راحت درد رو توی نقاشیهاش حس میکنم.

دیگو حرصمو در میاره. ولش کن برو با الخاندرو.

چقدرم پررو بوده دیگو"-"

+خسته نباشی*^*

( چرا این پیش متن کپی کردن وبم هی گند میزنه به فاز احساسی کامنتا؟)
اگه دقت کنی میبینی خیلی وقتا خیلییی از مشکلات جامعه برای این به وجود اومدن که طرف خشم و احساسش رو به بدترین وجه سرکوب و آزاد کرده و نه تنها به خودش و بلکه بیشتر به دیگران آسیب زده.

حس کردن درد اونم اینقدر عمیق کار راحتی نیست، خوشحالم که احساساتت اینقدر اقیانوسیه.
الخاندرو که خودش رفت با یکی دیگه.
مردا کلا پرو‌ان://
سلامت باشی. ( تعارف کردن موکا)

فریدااااا >>>>

.

اره دیگه یادم میمونه.

اصلا دیگه نمیتونه ترکم کنه خخخ

کاش درسامونم اینقدر خوب یاد میگرفتیم.

استیکر میکاسا تو جواب یکی کامنتا  =>>>>>>

لامصببب

بیا به توام بدم خوشحال بشی.......

احتمالا خیلی این رو شنیدی، ولی تحلیلهای هنریت بهترینن ویلی-سان :) دقیق، پر احساس، و مثل آب روی آتش درون!

 

+روحیه‌ی مکزیکی یه چیز خاصه حقیقتا... من نتونستم زیاد تو آمریکای لاتین غرق بشم هنوز ولی در اولین فرصت شیرجه زدن اجباریه.

ولی هرچقدر هم که اینو بگن بازم شنیدنش قشنگه خصوصا از زبون هلن گنجشکی.

+ راستش تنها چیزیش که به روحیاتم میخوره رقص و موسیقیشونه. پر از شور و هیجان و چیزای رنگیه‌. ولی اگه بخوای میتونم تورو هل بدم تا زحمت شیرجه زدن رو به خودت ندی‌.

اوه پس امیدوارم این وب ازون موندگارا باشه. و اینکه تحلیل نقاشی عاشورا خیلی تاثیرگذار بود. تقریبا ازونجا آشنایی با وبت استارت خورد. 

باید ببینیم چی پیش میاد..
اوه چه جالب! شنیدنش باعث خوشحالیه~~
سه شنبه ۲۲ شهریور ۰۱ , ۱۰:۰۶ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

وای خیلی اتفاقی رفته بودم توی یک کتابفروشی و یک کتاب قطور با اسم فریدا و عکسش دیدممکم کسچشمسکصگصکصکیکمدصدشتسنجسجط

اره اتفاقا کتابشو خوندم و همین خوندنش باعث شد استارت این تحلیل رو بزنم. ولی خب یکم گرون بود کتابش.
سه شنبه ۲۲ شهریور ۰۱ , ۱۰:۳۳ ‌‌‌‌‌‌‌ ⊰𝗣𝗼𝗻𝘆𝗼⊱

چون برا خودمم همچین معجزه ای پیش اومده بود گفتم درکنار زیباییش دردناکه~

ولی آره واقعا...عجزه ها اصلا کم نیستن!...

 

عاه همچین آدمایی رو میخوامTT

 

شتتتتتتتت متاسفانه به شدت درکت میکنمTTXD

منم از استرس نتایج بچم سقط شد

بنظرم دردش خیلی بیشتر!
ولی میدونی گاهی اوقات که باید اتفاق بیوفتن میرن گم و گور میشن.

..

من نتیجم اومد ...

واییییی چقدر تحلیل های عالی لذت بخشی من که عاشقشم شدم، بخاطر اینکه با ظرافت تمام کلمات رو بکار گرفتی و به همه ی نکات ریز توجه کردی خیلی ممنونم من که خیلی لذت بردم*-*

خیلی ممنونم عزیزم نظر لطفته♥️✨♥️✨مرسی بخاطر کامنتت..
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
چشمانم را می‌بندم
و تمام جهان مرده بر زمین می‌افتد
پلک می‌گشایم
و همه چیز دوباره زاده می‌شود
Designed By Erfan Powered by Bayan