狂った少女のラブソング

43) 𝙲𝚁𝙸𝚃𝙸𝙲𝙰𝙻 𝙹𝚄𝙽𝙺

گاهی فکر میکنم فقط یه تیکه آشغالم...چرا که نه؟

پس امشب در ستایش آشغال های باارزش این دنیای خسته‌ کننده مینویسم. شاید اونقدری سرگرم کننده باشه که منو وادار به ادامه دادن کنه‌.

اگه بخوام برم سر اصل مطلب، همه چی از همون روزی شروع شد که پدر و مادرامون با خودشون گفتن بهتر نیست بزاریم این اسپرم فلک زده توی یه دوی سرعت شرکت کنه و تبدیل به یه انسان بشه؟ و پایه و اساس احساسات آشغالی که حتی نمیدونیم برای چی توی وجودمون قرار دارن از همین ایده‌ی پوچ و بی هدف بچه دار شدن پدر و مادرامون ریشه میگیره. نه! اشتباه نکنید. قرار نیست هدف به دنیا اومدنمون رو زیر سوال ببرم. قراره تاثیر نحوه برخورد با خودمون رو از اون روزایی که همه، حتی دانشمندا باور داشتن که فقط یه اسپرم کوچولوی نفهمیم و هیچی حالیمون نمیشه برسی کنم.

شاید الان بنظرتون خنده دار بیاد، ولی تا همین چند سال پیش علم باور داشت که عوامل خارجی قرار نیست روی بچه‌ی توی رحم تاثیر خاصی بزاره. مادر میتونست مشروب بخوره، سیگار بکشه یا حتی رژیم غذایی عادیش رو ادامه بده.

و از اونجایی که این نظریه به اندازه‌ی کافی احمقانه بود، چندتا آدم حسابی اومدن و بعد از شستن و خشک کردن این خضعبلات نظریه های جدید رو به دنیا نشون دادن. اینکه این بچه‌‌ی توی رحم اتفاقا خیلی بیشتر از ما و شما میفهمه! و تمام اون رفتار های بی‌اثر و به اصطلاح آشغالی که همیشه انجام میدادید، باعث بروز مشکلات چندین و چندساله‌ی اون طفل معصوم میشه.

حالا بیاید یه نگاه به خودمون بندازیم. اگه توی این قسمت نیاز به اثبات عملی داشتید به خانوادتون رجوع کنید و ازشون راجب زمانی بپرسید که هنوز به دنیا نیومده بودید. اگه حافظه‌ی کاذب ذهنشون رو تحریف نکرده باشه، قطعا سرنخ های خوبی راجب یک سری از صفت های شاخص رفتاریتون بدست میارید. چیزایی مثل دمدمی بودن، زود عصبانی شدن، مهربونی خیلی زیاد یا حرف شنو بودن بیش از حد. میدونید، تمام رفتارهایی که از وقتی یادتون میاد در شما وجود داشته و حتی نمیدونید از کجا اومدن!

مثلا مادر من توی سن بالا من رو حامله شد. بخاطر این موضوع افسردگی گرفت و چون این موضوع توی اون زمان تابو محسوب میشد اون رو خونه نشین و گوشه گیر کرد.بعدشم استرس و فشار عصبی حاملگی باعث شد استارت بازنشسته شدنش رو بزنه و خودشو وارد جوامعی کنه که آرامش رو مطلقا در مذهب میدونستن(البته که اینا فقط بخشای منفی ماجراست. حامله بودن من خیلیم سودآور بود...مثلا اینکه هروز ماست میوه‌ای میخورد)

(بله درسته قسمت های کصخل شخصیتم رو دارم به گردن یکی دیگه میندازم. البته که تا یه جاهاییش معکوس عمل کرد. مثلا قسمت مذهبش!)

مطمئن باشید حتی خود مامان هم از تاثیر این موضوعات روی شخصیت من خبر نداره‌. اما خیلی جالبه که چای خبر داشت! و با گفتن این موضوع که خیلی از این موارد به وجود اومدنشون در اختیار من نبوده بهم این آرامش خاطر رو داد که...چرا که نه؟ آشغال ها هم میتونن مفید باشن!

حالا بزارید راجب بخش مفید ماجرا بهتون بگم. خیلی از آزمایشات بهمون ثابت کردن که جنین‌هایی که در معرض رویارویی غیرمستقیم با زبان دوم قرار میگیرن خیلی راحت تر از بقیه میتونن توی زندگیشون با اون زبان ارتباط برقرار کنن. یا نه فقط زبان، هنر، کتاب یا رقص. و نه فقط مهارت، نحوه برخورد پدر، مادر یا اطرافیان با مادر حامله هم تاثیر به شدتت زیادی روی جنین کوچولوی توی رحم میزاره.

حالا میدونید قسمت جالب ماجرا چیه؟ اینکه این تاثیر گذاری نه فقط تا قبل از تولد، بلکه حداقل تا ۳ سالگی هم به همین قوت ادامه پیدا میکنه و گاهی میتونه به شدت خطرناک هم بشه. چرا؟ چون هر اتفاق یا ترومایی که توی اون سن برامون اتفاق میوفته تبدیل به (طرحواره های مغزی) میشه. چیزی که من بعد از نیم سال تراپی هنوز نتونستم ازش سردربیارم از بس که پیچیده و هزارتو ماننده. ( فکر کنید دارید از یه حس بد زجر میکشید و حتی یادتون نمیاد چرا و برای چی. این مربوط به طرحواره‌های مغزی میشه)

حالا میخوام چند قطره علم به حرفام اضافه کنم. هممون میدونیم که توی بدنمون ساختاری به اسم DNA 🧬 وجود داره که ساخت پروتئین در بدن مارو کدگذاری میکنه و این پروتئین ها تبدیلات بدن مارو کنترل میکنن. (مثلا اینکه فلان سلول بره اینکارو بکنه یا اون کسی که اونجا داره قر میده تبدیل به دیواره‌ی سلولی بشه) اما دانشمندا متوجه شدن یه سری دی ان ای هستن که هیچ کد و رمزی پروتئینی رو درون خودشون ندارن. اصطلاحا هم اسمشون رو گذاشتن دی ان ای بدون رمز یا جانک دی ان ای. همون آشغال اضافی خودمون که طی مدت زمان عملکرد خودش رو از دست داده و بود و نبودش فایده‌ای نداره‌.

تاااا رسیدیم به چند سال بعد که تکنولوژی در زمینه‌ی دی ان ای پیشرفت زیادی کرد و یهویی همه فهمیدن که ای دل غافل! این جانک دی ان ای هم مهم بوده و ما نمیدونستیم! حالا کارش چی بوده؟ تصمیم گیری برای تمام دی ان ای های دیگه‌‌ی بدن. اینکه دی ان ای کناریش چه کاری رو انجام بده؟ چه صفتی رو به وجود بیاره؟ 

(سیس جانک دی ان ای مفید واقع شده)

پس در واقع اگه جانک دی ان ای نباشه، کلا ساختار دی ان ای دچار مشکل میشه!

حالا تصور کنید دانش بشری با این همه پیشرفت و امکانات توی تشخیص هویت یه دی ان ای ساده‌ی به ظاهر آشغال دچار مشکل شد، پس چه انتظاری از ما میره که توی زندگیمون آشغال های مفید رو بشناسیم و ازشون بهره ببریم؟

و میدونید چی از همه جالب‌تره؟ اینکه نه تنها خودمون نمی‌تونیم جانک های مهم رو بشناسیم و ازشون استفاده کنیم، بلکه جامعه و ادیان اطرافمون میان و اون بدیهیات رو هم ازمون دریغ میکنن. برای مثال؟ لمس کردن. چیزی که خودم به شخصه تا اسمشو میشنوم یاد سکس میوفتم. ولی شما مثل من نباشید و بیاید دوباره به دوران کودکی برگردیم. اما نه کودکی ما، این بار قراره راجب بچه‌های رها شده و بی سرپرست جنگ جهانی صحبت کنیم. این نوزادای بی پدر و مادر گوگولی رو توی یک سری صومعه یا کلیسا نگهداری میکردن و مسئولشون هم معمولا پرستارها یا خواهرهای مقدس کلیسا بودن. خب طبق چیزی که اونا فکر میکردن بچه شیر بخوره و پوشکش عوض بشه اوکیه دیگه؟ بعدم میزاریمش توی تخت و میریم سراغ کارامون. اما همین طزر فکر باعث به وجود اومدن یه آزمایش حیرت آور توی اون دوران شد. بچه های توی دو قسمت نگهداری میشدن، جایی با کمبود نیروی پرستار و جای دیگه با پرستارای کافی. در کمال تعجب جایی که کمبود نیروی پرستار داشت، با وجود امکانات کافی تعذیه‌ای و بهداشتی، بچه ها حتی به ۶ ماه نرسیده فوت میکردن. لازمه بگم که بچه های اون قسمت دیگه بیشترشون زنده موندن؟ و میدونید نتیجه این ازمایش چیشد؟ اینکه این بچه ها به لمس شدن نیاز داشتن. پرستارای زیادی که توی اون یکی قسمت بودن علاوه بر تغذیه نوزادا اونارو در آغوش میکشیدن و همچین گومبولی جونگولیشون میکردن. پس بزارید با قاطعیت بهتون بگم که توی یک سری از دوره های زندگی کمبود لمس شدن توسط دیگران = مرگ، افسردگی و خیلی چیزهای دیگه.

حالا اینجاشو داشته باشید، یک سری قوانین وضع میشه مبنی بر اینکه لمس کردن گناهه. چرا؟ چون باعث فساد و آسیب میشه. خودتون بهتر میدونید دیگه مگه نه؟ اما این قوانین جلوی تمام لمس هارو گرفتن؟ مسلما نه. اما نادیده گرفتن و جانک شمردن لمس های کوچیک و باارزشی که توی زندگی نیاز داریم باعث به وجود اومدن احساساتی شد که مطمئنا خیلی از ماها تجربش کردیم. از بدترین تا بهترینشون، چیزهایی که نمیتونیم به زبون بیاریم یا فراموش کنیم. و نکته فان ماجرا اینه که اگر این محدودیت به یکباره برداشته بشه هم نمی‌تونیم انتظار داشته باشیم نسل های قبل از اون بتونن با این تغییر یهویی کنار بیان‌ و نمیشه انتظار داشت که نسل بعد از اون از کنترل خارج نشه. در کل میتونید تصور کنید که موضوع کوچیکی مثل لمس کردن چقدر میتونه روی زندگی تاثیر بزاره؟ حالا بیاید و موضوعات دیگه رو در ابعاد بزرگتر برسی کنید.

و اینکه خوشحال میشم نظرتون رو راجب جانک های زندگی برام بنویسید و کلا بگید راجبشون چی فکر میکنید. میو. 

null

ضمیمه)همین الان که داشتم خط بالا رو مینوشتم یهویی یاد گرایش های متفاوت افتادم، جدا قشر مظلومی هستیم خصوصا در رابطه با لمس کردن و لمس شدن. ولی الان مود نوشتن راجب ظلم هایی که به LGBTQ میشه نیست‌. اونم وقتی خودم توی این چند روز به شدت با یک سری بگایی در رابطه با همین موضوع سر و کله زدم و به هیچکس هم چیزی راجبش نگفتم...نمیدونم، شاید فقط دلم میخواست توی این شرایط یک نفر دستامو بگیره و از جنس من باشه‌ و در عین حال چیزی که باعث تناقض میشه اینه که نمیخوام هیچکس نزدیکم بشه (حقیقت : کسی جرعت و حوصلشو رو نداره. به شدت بداخلاق و پیچیده‌تر شدم)

ضمیمه۲) الان که این پست رو منتشر میکنم، یعنی از اینکه تازه پست قبلی رو گذاشتم خبر دارم، ولی از قصد دلم میخواد نادیده بگیرمش چون دریافت کنندش جدا روح و روانمو سیاه چرک پاستل گچی میکنه.

ضمیمه ۳) بیاید بهتون درس زندگی بدم :

(باور کنید نمیخواستم صرفا گیف مورد علاقمو بکنم توی پاچتون)

جمعه ۲۵ آذر ۰۱ , ۱۰:۳۸ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

مغزت و افکار توش رو دوست دارم ، پیچیده و بزرگ بود این پستت‌ همینطور فهمیدنی. یچیزی فرای علم بودTT البته برای من خنگTTxD

مادرم وقتی منو حامله بود خرکیف بود! چرا؟ چون حامله نمیشد و خودشونو پاره کردن تا من بعد چندسال بالاخره برم تو شیکمش. کک. و میدونی چی بد بود؟ این خوشحالی و عشق تا وقتس ادامه داشت ک جنسیتم رو نفهمیده بودن. وقتی بدنیا اومدم دیدم عه وا. یه دختره بیچاره و یه سیسمونی ۷۰٪ پسرانه و یه مادر پدر ک پسر میخاستن و خورده تو ذوقشون. نگم که بعد دوسال باز شروع کردن ب پاره کردن خودشون تا پسر بدنیا بیارن و اخرشم موفق شدن و من فراموش

و ای کاش برگردم پیش بقیه اسپرمای پدرم.

نمیدونم یادم نمیاد یا واقعا تاحالا هیچکس مغزم و افکارش رو دوست نداشته. اتاق هاول رو دیدی؟ دقیقا مثل همون میمونه. همه توش گم میشن و بعد با ترس فرار میکنن. منم اون وسط نشستم چیپس میخورم.
نه بابا خنگ چیه، منم خودم ایدشو از کتاب و پادکست و اینور و اونور گرفتم.

وای این داستان تغییر جنسیت یهویی و سیسمونی ناهماهنگ رو خیلیییی تاحالا شنیدم و هربارم شنیدنش درد داره تقصیر مامان و باباهاست که از اون اول میخوان حس تکلف و مالکیت خودشون رو به رخ بکشن، حتی توی جنسیت:/
عه یعنی الان یه داداش کوچولو داری؟ 
فراموش ... نه تو فراموش نمیشی چون تا ابد توی ذهن من هستی و من بارها با خودم میگم یه روز میام مشهد میدزدمت. 
ببین بخوایم منطقی باشیم برگشتن پیش دوستای اسپرمی یکم سخته...چون به هرحال از همونجایی که اومدی بیرون باید بری تو...میفهمی که چی میگم؟

هرچی که به عنوان "جانک" ملقب میشه (البته به غیر از جانک واقعی تو سطل آشغال که اسم واقعیش همونه) فقط بحث سر زمانش می مونه که اون "جانک" چه انتی-جانکی بوده...که همین نشون میده که جانک های الان خیلی خیلی بهتر از غیر جانک های همیشه اند

#قدر جانک های دور و برمون رو بدانیم.

پس زمان میتونه همه چیز رو وارونه کنه و یه آنتی جانک یهویی به یه جانک X یا Y  تبدیل بشه. اما بازم آسیب هایی که بخاطر حساب نکردنشون بهمون وارد میشه غیر قابل انکاره‌. همینطوره، تنها کاری که میتونی بکنیم اینع که قدر جانک های اطرافمون رو بدونیم.
جمعه ۲۵ آذر ۰۱ , ۱۲:۰۹ 𝐻𝑒- 𝑛𝑎𝑚𝑖࿐

اینجا چقدر مروارید صورتی حباب مانند قشنگی شده !! عین یکی از صحنه ها و افکت های هنری که از دل مینیاتور طرح انیمه ها اومده بیرون🥺🌸🌸

+ این پست چقدر پر محتوا و قشنگ بود ~

++  یه سلام ژله ای طور به ویلی جونم * استیکر کلوچه سفید نمکی دراز کشیده در حال سلام دادن و خزیده روی زمین*

+++ وافعا محبت باعث زندگی میشه ....چیزی که الان کمتر میشه به چشم دید یا حس کرد از بس دغدغه های زندگی و تو حالت تشنج زندگی هستیم کیه که توجه کنه بهش ....💔👩‍🦯

++++ این جانگ چیه ؟ یکی به من توضیح بده خیلی تو متن و نوشته هات بوده ویلی جونم🥺☝️

+++++ تنها نیستی عزیزم منم داغون یه گوشه ای از گنج اتاقمم و ایده  و پرفکتی به چیزی فعلا ندارم ....

..........

چی بگم والا  خیلی موضوع ها و حرف ها واسه گفتن وجود داره اما من نمیدونم از کجاش حرف بزنم و یا اینکه حرف بزنم بعدا به طرف مقابلم حس این ننه قور قوری ها نشم که از همه چیز می ناله😂

سلاممم.مرسیی بخاطر توصیف قشنگت♥️🌸
+ من خیلی وقتا با خودم میگم دیگه نمیخوام محبتم رو خرج کسی کنم. اما با جلو رفتن روزای زندگی میفهمم که واقعا دست خودمون نیست‌. فقط یکم زیادی آسیب دیدیم و دیگه چشممون به دیدن جرقه هاش عادت نداره.

جانک یعنی اشغال، بیهوده. یعنی چیزای به درد نخور.

آه، توی این موارد هیچکدوم تنها نیستیم، و این درد داره که ادما توی درد باهمدیگه تفاهم داشته باشن‌. امیدوارم حداقل تو یکی اون برق پرفکت توی زندگیت رو پیدا کنی و یکم خوش بگذرونی.
.....
ننه قوری😂😂😂نه بابا اینجا همه خودمونین راحت باش.

مامانم تقریبا تو سن 32 سالگی منو (که اولین بچش باشم) حامله میشه .

بعد اصلا یه چیزایی از دوران بارداریش تعریف میکنه که من موندم خدا چه اصراری داشته من بیام واقعا ؟؟؟

مثلا مامانم چون معلم بوده و قربون اموزش پرورش برم که به خانومای حامله مرخصی نمیده مگه اینکه بچه به دنیا بیاد /:

اره خلاصه مامانم هر هفته باید از اصفهان با اتوبوس میرفته خوانسار (اونم اتوبوسای دهه هشتاد ) و بر میگشته /: تو برف تا زانو ...

بعد مثلا تعریف میکنه 5-6 ماهه بوده با بابام و بابابزرگم رو موتور میرن نجف اباد ( یه راه تقریبا 45 دقیقه ای) ...

اگه موتور نشسته باشی میدونین که دست انداز ها یه چیزی فرای تصور به ادم وارد میشه ...

بعد تازه مامانم گفته من نمیتونم پاهامو زیاد باز کنم بشینم رو موتور ولی خب اخرشم رفتن و برگشتن XD

پس یه جورایی تو یه معجزه محسوب میشی زری...چون با این چیزایی که برام تعریف کردی... یکم زیاد از حد بهت فشار اومده.
ولی اینکه سه نفری روی موتور بودن...جدا اشک توی چشمام جمع شد.

. خوشحالم که هنوز زنده‌ای.
جمعه ۲۵ آذر ۰۱ , ۱۲:۳۰ 𝕮𝖍𝖆𝖗𝖑𝖔𝖙𝖙𝖊 ♬♪

قالب وب زیباست✨️

.

@زری

  روی دست اندازای مسیر اصفهان نجف آباد ادم حتی اگه حامله ام نباشه بچش سقط میشه XD

 

من نباید بخندم...من نباید بخندم....#زری
خیلی جالبه استاد...احتمالا به جز بچه یه چیزایی دیگه ای هم صاف و صوف بشه...

اره و نه تنها یه چیزایی صاف و صوف میشه

احتمال حامله شدن از موتورم هست XDD

یاد یه انیمه‌ای افتادم که نباید یادش میوفتادم...😂😂
یادش بخیر...دیگه هیچوقت نزدیک موتورم نمیشم😂

لعنتی این پستو خیلی دوست داشتم

اونم دوستت داره....

وای یگانهXDDDDDD

سمی شدمxD

.

وایییییی

فقط دلم خواست بگم وایییییی

چهارشنبه ب ی بنده خدایی گفتم بازنده بودن ما ازونجایی شروع شد که شدبم اسپرم برنده!! کارما الان با ی ژست خبی طور پست تورو نشونم داد :/

 

لمس شدن.. امروز تو اینستا یه استوری دیدم از علیرضا طایی.. اونم یجورایی مثل چای توعه.. قبولش دارم.. نیگفت لنس شدن میتونه آدمو نجات بده.. لنس خوب و بد هم داریم.. حرفای محبت آمیز، اغوش، لبخند و چیزای مثل این لمس خوبن و ناسزا و دعوا و آسیب فیزیکی و... لمس های بد اند..

 

حنا.. دیشب اومدم تو نوت گوشیم مانستر اندر مای بد رو کامل کردم بعد ک رفتم یه عکس برا کاورش پیدا کردم و بیام ورد بزنم هیچچچچ فاکییی تو نوتش نبود!! صفحه سفیده سفید 😶 جوری پنیک کردم که نگو😑😑

از شانسم نصفشو قبلا برای کیوت آرمی فرستاده بودم اینجا🤧وگرنه بگای اعظم رفته بودم و میذاشتم سگ سیاه افسردگی درسته قورتم بده:") 

باور کن خیلی از ماها اصلا نمیخواستیم برنده باشیم ‌‌‌ها ... فقط اینکه بقیه اسپرما یهویی بجای جلو رفتن اومدن عقب و ما وسط اونهمه شلوغی به چشم اومدیم و بعدشم شوتمون کردن بیرون.

اره چقدر خوب میگه. میدونی گاهی اوقات حرف ها هم لمس میکنن، چم ها هم همینطور. چقدر دلتنگ اینم که لمس نگاه رو حس کنم، فراتر از درکه.

.............بیا اینطور تصور کنیم که تو سیوش نکردی و خودش پریده...یا باگ بوده. اینطوری ارامش روانمون رو حفظ کردیم.
شفا خیلی روحت کوچولو و پاکه⁦:'(⁩
جمعه ۲۵ آذر ۰۱ , ۱۷:۲۱ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

وای دختر ، راستی میگیا. کی حوصله داره خودشو تو اون سوراخ کوچولو کنه؟ من که نه. ترجیح میدم بپرم تو دره

 

TTمیشه زودتر اقدام به دزدیدن کنید استاد؟TT TT TT

 

ولی من عاشق افکارت بودم که. من هیچکسم؟TT میشه به منم چیپس بدی؟TT

چرا بپری توی دره؟ بمون توی همین زندگی. باور کن فشاری که اینجا هست از رفتن توی سوراخ موشم سخت‌تره.

صبر کن دانشگاه قبول بشم بعد با قطار میام دنبالت. اونموقع دبیرستانی میشی دیگه؟ من به عنوان یه بزرگسال میام میپیچونم مدرسه رو برات. بعدم میبرمت دختربازی. ( خودم رو میبرم، تو جلومو بگیر)

تو هیچکس نیستی تو متیوی منی.
.چیپس عین شرت میمونه...شخصیه. اگه میخوای یکم از شرتم رو بهت میدم.
جمعه ۲۵ آذر ۰۱ , ۲۳:۰۲ 𝐻𝑒- 𝑛𝑎𝑚𝑖࿐

ای جان 😔 توسط وانیل جونم بلعیده شدم رفت~☆😂* وی مسیر حلق تا روده ها را انگار سُرسُره سواری می کنه و دستاش تو آسمونه رها می کنه~ 

درک می کنم چی میگی و به طوری میشه که کم کم با احساسات و درک و چشیدن محبت بیگانه میشی و وقتی کسی بهت محبت می کنه دلتو میلرزونه و برات تازگی داره و دلت می خواد بزنی زیر گریه با اینکه نمی دونی احساساتت اون لحظه تو واقعا چطوری بیان کنی !

+ از افکار جانگم...که .... خوب ...اینکه وقتی درس بخونی فقط مردم میان سمتت و آدم حسابت می کنن در غیر این صورت ازت دور میشم و جزو افراد بی سود حساب میشی ....شبیه روتین رباتیک  وار زندگی می مونه و روتین عادات شده برای مردم .....

+ جانگ بعدی اینکه که گاهی وقتا از وجودم به قدری خسته میشم و از حساسیت شدید بدنم رنج می برم که مثل امروز فقط دلم می خواد عین یه مرده رو تخت گنج اتاقم تو کامیک ها و مانگا ها غرق بشم و بخونمشون

اوه گفتم مانگا! 

این مانگا رو تا حالا خوندی ویلی جونم؟->The 10 years I love you the most

امیدوارم...ممنونم برای آرزوی قشنگت عزیزم ~ امیدوارم زندگی در آینده کمی رنگ خویش رو به روی صورت های همه مون بیفشانه😔✨️

+ باور کن هر بار اومدم پشت بنویسم آخرش وقتی میام می خونم پشیمون میشم سرش چون وقتی می بینمش ، حس می کنم زیادی در حال ناله هستم تو پستام و حذفشون می کنم😅 امیدوارم بعدا بتونم با محتوا پستی منتشر کنم

باور کن حلق تا رودست نه سرسره😂چه کیفیم میکنه...
چقدر راست میگی...

+جانک درستشه البته.هی فکر نکنم اینطوریام باشه. مردم به هرحال همیشه چرت و پرتاشون رو میخوان بهمون تلقین کنن. سوداور بودن برای خود مهمه و این همیشه از راه درس بدست نمیاد.
نهه نخوندمش...من بیشتر یائویی میخونم...

+ اخرش منو پیر میکنی با پست نزاشتنت
.

تیکه آخر رو که می‌خوندم یاد وقتایی می‌افتم که تو کلاس بغل دستیم سرشو میذاره رو شونه من، یا برعکس. یا حتی همکلاسی های دیگه‌م. این موقع ها بعضی معلم یه طوری بهمون چشم غره میره که انگار داریم اون وسط چه کار وحشتناکی می‌کنیم. بعضی وقتها واکنش زبانی هم نشون میدن تازه...

درحالی‌که همین حالتو اگه رو میز یا کیفمون تکیه بدیم هیچکی کاری به کارش نداره؟

 

مردم آنتی‌تاچ...

اگه بگم دقیقا عین همین اتفاق برام افتاده فکر نکنم باعث تعجبت بشه. معمولا کسی که به اینچنین رفتارهای عادی‌ای واکنش میده خودش کلی لکر خراب توی ذهنش داره. باور کن...

.
يكشنبه ۲۷ آذر ۰۱ , ۱۱:۵۸ 𝐻𝑒- 𝑛𝑎𝑚𝑖࿐

کیف میده😂

(๑˃ᴗ˂)ﻭ °✧◝(⁰▿⁰)◜°حیحی

اره~

 

(。╯︵╰。)گومند سارییی~~

سعی می کنم در اولین فرصت پست های خوبی رو منتشر کنم 

(*꒦ິ꒳꒦ີ)

.

نه نباید فشاری روت باشه که، راحت باش.
يكشنبه ۲۷ آذر ۰۱ , ۲۲:۳۵ 𝐻𝑒- 𝑛𝑎𝑚𝑖࿐

منم سعی مو می کنم اوقات فراغت و بیکاری ها با فکر باز بیام پست بزارم و بنویسسم~♡ و فعلا از نوشته های ویلی استشمام می کنم

(๑˘︶˘๑) (。・//ε//・。)

 

یکه آخر رو که می‌خوندم یاد وقتایی می‌افتم که تو کلاس بغل دستیم سرشو میذاره رو شونه من، یا برعکس. یا حتی همکلاسی های دیگه‌م. این موقع ها بعضی معلم یه طوری بهمون چشم غره میره که انگار داریم اون وسط چه کار وحشتناکی می‌کنیم. بعضی وقتها واکنش زبانی هم نشون میدن تازه...

درحالی‌که همین حالتو اگه رو میز یا کیفمون تکیه بدیم هیچکی کاری به کارش نداره؟

حقیقتا منم نفهمیدم معلما چرا به این چیزا واکنش شدید میدن 

شاید به نظر شون لوس میاد ؟ 0-0 

ببین یعنی در حالت عادی مشکلی با این رفتار ندارنا ، ولی سر کلاس خیلی گیر میدن . نمد چرا .

لوس نه...فکر نکنم. یه معلم علوم داشتیم که هر حرکتی رو یه قوم لوط ربط میداد. فکر میکرد هر نزدیکی‌ای با افکار کثیفش یکسانه. حتی یادمه یه مدت تعویض لباس توی زنگ ورزش رو برامون ممنوع کرده بودن. یا حتی وقتی همدیگرو بغل میکردیم توی راهنمایی گیر میدادن.

   بلکه جامعه و ادیان اطرافمون میان و اون بدیهیات رو هم ازمون دریغ میکنن. برای مثال؟ لمس کردن.

جامعه رو شاید وعی اسلام منع لمس نداره مگر واسه نامحرم /: که تازه اونم تا سن تکلیف مشکلی نداره  ، که البته نصف جامعه به علاوه اقوام درجه یک و مادربزرگ پدربزرگو عمو دایی خاله عمه (تا 7نسل) همچنان محرم محسوب میشن .

دیگه اون مشکل خانواده اس که بچه هارو بوس بغل نمیکنن /:

 

منظور من این نیست.نیاز دوران نوجوانی و جوانی به لمس چطور؟ به سکس به رابطه به هر بدیهیاتی که ممکنه برای هر انسانی پیش بیاد.

ببین تو متنت دقیقا به این اشاره کرده بودی که چرا اسم لمس که میاد یاد سکس میوفتیم و تاثیرات لمس در کودکی و  فلان

منم جوابتو دادم که فلان .

 

حالا میگی سکس در دوران جوانی که راه حلش همون مزدوج شدنه نه اینکه بذاری مثلا 40 سالگی بخوای دست به کار شی

حتی در شرایط حاد هم همون صیغه هس /:

بعد این حقیقتا مشکل جامعه و اقتصاد و حکومت که انقدر میترسن ازدواج کنن

ضمن اینکه انقدر محرک های جنسی ریخته تو نت که تو نخوای هم بازم چشت میوفته کلا .

جمعه ۱۶ دی ۰۱ , ۲۳:۲۷ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚

یهویی چشمم خورد به این پست و یهویی‌تر چشمم خورد به این حرفت

حتی وقتی همدیگرو بغل میکردیم توی راهنمایی گیر میدادن.

و باید بگم منم راهنمایی ام و بهمون گیر میدن:> حتی معاون -ببخشید- کصخلمون به مامان چندتا از بچه ها گفته بود دخترت همجسنگراست

هنوزم از فکر کردن بهش اعصابم خورد میشه. 

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
چشمانم را می‌بندم
و تمام جهان مرده بر زمین می‌افتد
پلک می‌گشایم
و همه چیز دوباره زاده می‌شود
Designed By Erfan Powered by Bayan