گاهی فکر میکنم فقط یه تیکه آشغالم...چرا که نه؟
پس امشب در ستایش آشغال های باارزش این دنیای خسته کننده مینویسم. شاید اونقدری سرگرم کننده باشه که منو وادار به ادامه دادن کنه.
اگه بخوام برم سر اصل مطلب، همه چی از همون روزی شروع شد که پدر و مادرامون با خودشون گفتن بهتر نیست بزاریم این اسپرم فلک زده توی یه دوی سرعت شرکت کنه و تبدیل به یه انسان بشه؟ و پایه و اساس احساسات آشغالی که حتی نمیدونیم برای چی توی وجودمون قرار دارن از همین ایدهی پوچ و بی هدف بچه دار شدن پدر و مادرامون ریشه میگیره. نه! اشتباه نکنید. قرار نیست هدف به دنیا اومدنمون رو زیر سوال ببرم. قراره تاثیر نحوه برخورد با خودمون رو از اون روزایی که همه، حتی دانشمندا باور داشتن که فقط یه اسپرم کوچولوی نفهمیم و هیچی حالیمون نمیشه برسی کنم.
شاید الان بنظرتون خنده دار بیاد، ولی تا همین چند سال پیش علم باور داشت که عوامل خارجی قرار نیست روی بچهی توی رحم تاثیر خاصی بزاره. مادر میتونست مشروب بخوره، سیگار بکشه یا حتی رژیم غذایی عادیش رو ادامه بده.
و از اونجایی که این نظریه به اندازهی کافی احمقانه بود، چندتا آدم حسابی اومدن و بعد از شستن و خشک کردن این خضعبلات نظریه های جدید رو به دنیا نشون دادن. اینکه این بچهی توی رحم اتفاقا خیلی بیشتر از ما و شما میفهمه! و تمام اون رفتار های بیاثر و به اصطلاح آشغالی که همیشه انجام میدادید، باعث بروز مشکلات چندین و چندسالهی اون طفل معصوم میشه.
حالا بیاید یه نگاه به خودمون بندازیم. اگه توی این قسمت نیاز به اثبات عملی داشتید به خانوادتون رجوع کنید و ازشون راجب زمانی بپرسید که هنوز به دنیا نیومده بودید. اگه حافظهی کاذب ذهنشون رو تحریف نکرده باشه، قطعا سرنخ های خوبی راجب یک سری از صفت های شاخص رفتاریتون بدست میارید. چیزایی مثل دمدمی بودن، زود عصبانی شدن، مهربونی خیلی زیاد یا حرف شنو بودن بیش از حد. میدونید، تمام رفتارهایی که از وقتی یادتون میاد در شما وجود داشته و حتی نمیدونید از کجا اومدن!
مثلا مادر من توی سن بالا من رو حامله شد. بخاطر این موضوع افسردگی گرفت و چون این موضوع توی اون زمان تابو محسوب میشد اون رو خونه نشین و گوشه گیر کرد.بعدشم استرس و فشار عصبی حاملگی باعث شد استارت بازنشسته شدنش رو بزنه و خودشو وارد جوامعی کنه که آرامش رو مطلقا در مذهب میدونستن(البته که اینا فقط بخشای منفی ماجراست. حامله بودن من خیلیم سودآور بود...مثلا اینکه هروز ماست میوهای میخورد)
(بله درسته قسمت های کصخل شخصیتم رو دارم به گردن یکی دیگه میندازم. البته که تا یه جاهاییش معکوس عمل کرد. مثلا قسمت مذهبش!)
مطمئن باشید حتی خود مامان هم از تاثیر این موضوعات روی شخصیت من خبر نداره. اما خیلی جالبه که چای خبر داشت! و با گفتن این موضوع که خیلی از این موارد به وجود اومدنشون در اختیار من نبوده بهم این آرامش خاطر رو داد که...چرا که نه؟ آشغال ها هم میتونن مفید باشن!
حالا بزارید راجب بخش مفید ماجرا بهتون بگم. خیلی از آزمایشات بهمون ثابت کردن که جنینهایی که در معرض رویارویی غیرمستقیم با زبان دوم قرار میگیرن خیلی راحت تر از بقیه میتونن توی زندگیشون با اون زبان ارتباط برقرار کنن. یا نه فقط زبان، هنر، کتاب یا رقص. و نه فقط مهارت، نحوه برخورد پدر، مادر یا اطرافیان با مادر حامله هم تاثیر به شدتت زیادی روی جنین کوچولوی توی رحم میزاره.
حالا میدونید قسمت جالب ماجرا چیه؟ اینکه این تاثیر گذاری نه فقط تا قبل از تولد، بلکه حداقل تا ۳ سالگی هم به همین قوت ادامه پیدا میکنه و گاهی میتونه به شدت خطرناک هم بشه. چرا؟ چون هر اتفاق یا ترومایی که توی اون سن برامون اتفاق میوفته تبدیل به (طرحواره های مغزی) میشه. چیزی که من بعد از نیم سال تراپی هنوز نتونستم ازش سردربیارم از بس که پیچیده و هزارتو ماننده. ( فکر کنید دارید از یه حس بد زجر میکشید و حتی یادتون نمیاد چرا و برای چی. این مربوط به طرحوارههای مغزی میشه)
حالا میخوام چند قطره علم به حرفام اضافه کنم. هممون میدونیم که توی بدنمون ساختاری به اسم DNA 🧬 وجود داره که ساخت پروتئین در بدن مارو کدگذاری میکنه و این پروتئین ها تبدیلات بدن مارو کنترل میکنن. (مثلا اینکه فلان سلول بره اینکارو بکنه یا اون کسی که اونجا داره قر میده تبدیل به دیوارهی سلولی بشه) اما دانشمندا متوجه شدن یه سری دی ان ای هستن که هیچ کد و رمزی پروتئینی رو درون خودشون ندارن. اصطلاحا هم اسمشون رو گذاشتن دی ان ای بدون رمز یا جانک دی ان ای. همون آشغال اضافی خودمون که طی مدت زمان عملکرد خودش رو از دست داده و بود و نبودش فایدهای نداره.
تاااا رسیدیم به چند سال بعد که تکنولوژی در زمینهی دی ان ای پیشرفت زیادی کرد و یهویی همه فهمیدن که ای دل غافل! این جانک دی ان ای هم مهم بوده و ما نمیدونستیم! حالا کارش چی بوده؟ تصمیم گیری برای تمام دی ان ای های دیگهی بدن. اینکه دی ان ای کناریش چه کاری رو انجام بده؟ چه صفتی رو به وجود بیاره؟
(سیس جانک دی ان ای مفید واقع شده)
پس در واقع اگه جانک دی ان ای نباشه، کلا ساختار دی ان ای دچار مشکل میشه!
حالا تصور کنید دانش بشری با این همه پیشرفت و امکانات توی تشخیص هویت یه دی ان ای سادهی به ظاهر آشغال دچار مشکل شد، پس چه انتظاری از ما میره که توی زندگیمون آشغال های مفید رو بشناسیم و ازشون بهره ببریم؟
و میدونید چی از همه جالبتره؟ اینکه نه تنها خودمون نمیتونیم جانک های مهم رو بشناسیم و ازشون استفاده کنیم، بلکه جامعه و ادیان اطرافمون میان و اون بدیهیات رو هم ازمون دریغ میکنن. برای مثال؟ لمس کردن. چیزی که خودم به شخصه تا اسمشو میشنوم یاد سکس میوفتم. ولی شما مثل من نباشید و بیاید دوباره به دوران کودکی برگردیم. اما نه کودکی ما، این بار قراره راجب بچههای رها شده و بی سرپرست جنگ جهانی صحبت کنیم. این نوزادای بی پدر و مادر گوگولی رو توی یک سری صومعه یا کلیسا نگهداری میکردن و مسئولشون هم معمولا پرستارها یا خواهرهای مقدس کلیسا بودن. خب طبق چیزی که اونا فکر میکردن بچه شیر بخوره و پوشکش عوض بشه اوکیه دیگه؟ بعدم میزاریمش توی تخت و میریم سراغ کارامون. اما همین طزر فکر باعث به وجود اومدن یه آزمایش حیرت آور توی اون دوران شد. بچه های توی دو قسمت نگهداری میشدن، جایی با کمبود نیروی پرستار و جای دیگه با پرستارای کافی. در کمال تعجب جایی که کمبود نیروی پرستار داشت، با وجود امکانات کافی تعذیهای و بهداشتی، بچه ها حتی به ۶ ماه نرسیده فوت میکردن. لازمه بگم که بچه های اون قسمت دیگه بیشترشون زنده موندن؟ و میدونید نتیجه این ازمایش چیشد؟ اینکه این بچه ها به لمس شدن نیاز داشتن. پرستارای زیادی که توی اون یکی قسمت بودن علاوه بر تغذیه نوزادا اونارو در آغوش میکشیدن و همچین گومبولی جونگولیشون میکردن. پس بزارید با قاطعیت بهتون بگم که توی یک سری از دوره های زندگی کمبود لمس شدن توسط دیگران = مرگ، افسردگی و خیلی چیزهای دیگه.
حالا اینجاشو داشته باشید، یک سری قوانین وضع میشه مبنی بر اینکه لمس کردن گناهه. چرا؟ چون باعث فساد و آسیب میشه. خودتون بهتر میدونید دیگه مگه نه؟ اما این قوانین جلوی تمام لمس هارو گرفتن؟ مسلما نه. اما نادیده گرفتن و جانک شمردن لمس های کوچیک و باارزشی که توی زندگی نیاز داریم باعث به وجود اومدن احساساتی شد که مطمئنا خیلی از ماها تجربش کردیم. از بدترین تا بهترینشون، چیزهایی که نمیتونیم به زبون بیاریم یا فراموش کنیم. و نکته فان ماجرا اینه که اگر این محدودیت به یکباره برداشته بشه هم نمیتونیم انتظار داشته باشیم نسل های قبل از اون بتونن با این تغییر یهویی کنار بیان و نمیشه انتظار داشت که نسل بعد از اون از کنترل خارج نشه. در کل میتونید تصور کنید که موضوع کوچیکی مثل لمس کردن چقدر میتونه روی زندگی تاثیر بزاره؟ حالا بیاید و موضوعات دیگه رو در ابعاد بزرگتر برسی کنید.
و اینکه خوشحال میشم نظرتون رو راجب جانک های زندگی برام بنویسید و کلا بگید راجبشون چی فکر میکنید. میو.
ضمیمه)همین الان که داشتم خط بالا رو مینوشتم یهویی یاد گرایش های متفاوت افتادم، جدا قشر مظلومی هستیم خصوصا در رابطه با لمس کردن و لمس شدن. ولی الان مود نوشتن راجب ظلم هایی که به LGBTQ میشه نیست. اونم وقتی خودم توی این چند روز به شدت با یک سری بگایی در رابطه با همین موضوع سر و کله زدم و به هیچکس هم چیزی راجبش نگفتم...نمیدونم، شاید فقط دلم میخواست توی این شرایط یک نفر دستامو بگیره و از جنس من باشه و در عین حال چیزی که باعث تناقض میشه اینه که نمیخوام هیچکس نزدیکم بشه (حقیقت : کسی جرعت و حوصلشو رو نداره. به شدت بداخلاق و پیچیدهتر شدم)
ضمیمه۲) الان که این پست رو منتشر میکنم، یعنی از اینکه تازه پست قبلی رو گذاشتم خبر دارم، ولی از قصد دلم میخواد نادیده بگیرمش چون دریافت کنندش جدا روح و روانمو سیاه چرک پاستل گچی میکنه.
ضمیمه ۳) بیاید بهتون درس زندگی بدم :
(باور کنید نمیخواستم صرفا گیف مورد علاقمو بکنم توی پاچتون)
- جمعه ۲۵ آذر ۰۱