باران نمیرقصد
یاسمن از ریشه سوزانده شده
انارها رنگ پریدهتر شدهاند
و آسمان برای درآغوش گرفتن رنگوارههای آبی
بیش از اندازه خاکستری شده
پس چرا در این میان
تو در عین بیفام بودن گردش چشمهایت
اینگونه میخندی؟
(این اهنگ خیلی الهام بخشه)
آسمونی که از پشت پنجره میبینم، همیشه ابریه
اما شکایتی ندارم چون این یه زندگیه معمولیه
در هم بشکن!
یک روز اروم بیدار میشم، زیر پوستم
تا زمانی که صدام به گوش برسه
کجایی؟ من دارم دنبالت میگردم
چون میخوام یک بار دیگه
.یک بار دیگه با تو قدم بردارم
توی این دنیا...
یادداشت اول :
• تایپ ENTP به عنوان دانشآموز
معلم از همه کمتر دوستش داره. خیلی زیاد راجع به موضوع میدونه ولی توجهی به میزان اطلاعاتی که کلاس کاور میکنه نداره. اگه معلم خودشو ثابت نکنه احترام کمی براش قائله. خیلی باهوشه ولی اصلا به خودش زحمت نمیده. به خاطر حواسپرتی به مشکل میخوره. یا تنهایی کار میکنه یا رهبره.
----
نمیتونم پاهامو تکون ندم، کاش کمتر گوشت کنار ناخونامو بکنم. چای راجبش چی گفته بود؟ سرتو گرم کن...انجامش نده انجامش نده. یه مداد برمیدارم، هیچوقت نتونستم توی کتابای درسیم به خوبی اسکچ بوکم نقاشی کنم. نمیتونم همزمان به داستان مرگ قائم مقام فراهانی و جنایات آقاسی نگاه کنم و دستامو برای کشیدن یه طراحی خوب تکون بدم. چقدر سر و صدا...چقدر آدم. نمیزارن تمرکز کنم. خب به چی فکر میکردم؟ اینکه من یه فرم از کوبیسمم. یه کوبیسم تحلیلی از هم پاشیده شده...ولی قبل از اینکه کوبیسم بودن خودم رو بفهمم باید به چی برسم؟
_ حنانه! از جات بلند شو و میز اول بشین! چرا اینقدر حرف میزنی؟
اوه...مثل اینکه صداهای مغزم از صداهای اطرافم بلندتر داد میزنن.
کتابامو برمیدارم و خودمو روی میز اول میندازم. شبیه نیمکت های نفرین شدهای میمونه که توی انیمههای ترسناک یا کیدراماها میسازن پر از شعار و خطخطی و حرفهای بیمعنا. بیمعنا...به هرچی فکر میکنم فرمش جلوی چشمم ظاهر میشه، ساده و هندسی. پشت سریا دارن راجب تزریق ژل لب حرف میزنن. دیگه چی میشنوم؟ یکیشون باید بعد از مدرسه بره مژه مصنوعی بخره چون امکان نداره بدون اون بتونه به مهمونی بره. دیگه چی؟ یه مهمونی شلوغ، پر از آدم...آدم!
دوباره شروع میکنم : من یه کوبیسم تحلیلیم...
صدای معلم دینی مزاحمم میشه. مدادمو برمیدارم و روی یکی از قسمتای میز که هنوز خالیه مینویسم : دین پاسخ احمقانهای به سوال های احمقانهاست. بهش اعتقاد دارم؟ نمیدونم.
یادداشت دوم :
• استعداد هر تایپ که ممکنه به راحتی هرکسی از پسش بر نیاد چیه؟
ـ∽ #ENTP ↜ یافتن راه حل های غیر متعارف و جالب برای مشکلات.
---
اون حرف از آزادی میزنه. اما فقط بخاطر اینکه از یه معلم خوشش نمیومد مامانش رو فرستاد اداره. اون از مسئولیت پذیری در برابر حقوق آدما حرف میزنه اما پاره شدن عکس خمینی اول کتابش رو تقصیر اون معلم انداخت. اون از قضاوت نکردن میگفت اما شخصیت یه فرد بالغ رو با نابالغیش خورد کرد. و حالا جلوی من نشسته و وادارم کرده که به سخنرانیش راجب کارما گوش بدم. به اینکه اون معلم بخاطر کمردردشه که مدرسه نمیاد، اما من میدونم که اون هروز به مدرسه قبلی من میره و اونجا کار میکنه.
آزادی، مسئولیت پذیری، قضاوت نشدن.
شروع به سرفه کردن میکنم، خوشبختانه ریه هام اونقدر نازک نارنجی هستن که با یکم فشار منو به خفگی برسونن. بهش میگم که نفسم داره کم میاد، باید برم بیرون. میرم و درو پشت سرم میبندم. آب یخ توی تراول ماگ رو سر میکشم و به این فکر میکنم که اگه بعد از انقلابمون همچین آدمایی توی راس قدرت باشن...پس اوضاع قراره چطور تغییر کنه؟( بخاطر اینکه معمولا کسایی که رشته انسانی هستن یا جزو سیاستمدار ها میشن یا معلما یا حتی روانشناسها...در کل کسایی که با جامعه در ارتباطن و روش تاثیر میزارن)
امیدوارم اینطور نباشه، امیدوارم نباشه اما امیدواری معمولا تورو ناامید میکنه. احساس خفگی دارم، اما نه بخاطر آسم، بخاطر وجود آدمهای تنفر آمیزی که توی جلد ۱۷, ۱۸ سالههای شاداب و سرخوش گیر افتادن.
یاددات سوم :
• تایپ ENTP وقتی ناراحته چجور رفتار میکنه؟
احساسات درونی برای این تایپ یه چیز خیلی شخصیه. ممکنه همچنان بگن که اوضاع خوبه و حتی با شوخی و خنده همه چی رو کاور کنن اما میشه به صورت محو حس کرد که کمی کلافهان یا انگیزهشون رو از دست دادن. توی این شرایط خیلی پاپیچشون نشید.
---
در بند حفرهی خرگوش
با دهانی بسته
خندیدم، خندیدم، خندیدم
تنها به لب هایم خیره شو
دست به سمت چشم هایم نبر
چشم اندازی عریان
که حرارت در آن بیداد میکند
صلاح من خودسوزی در دخمهی خرگوش هاست.
...
دخمهی خرگوش اسم زیرزمین مدرسست. همونجایی که کلاس ۱۲ انسانی به زور توی گوشه ترین قسمتش ساخته شده. خب...اگه اونجا دخمست، پس آدمها هم خرگوش های ساکن در اونجان. عجیبه؟ شاید باشه. میدونید چرا خرگوش صداشون میکنم؟
داستانش برمیگرده به زمانی که یه ویلی ونکای کوچولو و منگل بودم. اون زمان تلوزیون یه انیمیشنی رو پخش میکرد که به صورت سینمایی بود. یادمه چندین بار هم پخشش کرد و هربار من با وجود اینکه در حد مرگ ازش میترسیدم، میشستم و نگاهش میکردم. حالا که بزرگتر شدم اینطوریم که ودف؟ اینا چی بود اون زمان صدا و سیما پخش میکرد؟
انیمیشنش اونقدر اکسپرسیونیستی و خشن بود که حد نداشت. یه تپه بود که توش یه عالمه خرگوش زندگی میکردن...و به دلایلی که بازم یادم نیست بین این خرگوش ها یک سری مبارزات خونین برگذار شد و اینا همدیگرو تیکه پاره کردن. خب این یکم تناقض داره دیگه...مفهوم خرگوش معمولا با زخم و خون و درد همراه نیست. نمیدونم حالا متوجه شدید که چرا بچه هامون خرگوشن یا نه :")
بزارید چندتا عکس نشونتون بدم از انیمیشنش تا درک بصریتون هم تقویت بشه :
حیح...هنوزم ترسناکه. ولی ترسناکتر از این خرگوشا میدونید چیه؟ دووم آوردن و نشون ندادن ضعف ها و ترس هایی که هروز بینشون تجربه میکنی.
و در آخر...
یادداشت چهارم :
• احمقانهترین راه برای تشخیص ENTP ها
باهوش، بامزه، جامعهستیز؟ پس ENTP
( نمیدونم باهوش یا بامزه هستم یا نه، اما قطعا جامعه ستیزم :)
ضمیمه۱) اینم یه پست تقریبا مدل جدید برای تخلیه افکار نگاتیوی. ترکیب mbti با نوشتن یادداشت چیز خوبی از آب دراومد. (حقیقت اینه که دلم برای نوشتن تنگ شده بود)
ضمیمه۲) I hate school
ضمیمه۳) I hate my classmates
ضمیمه۴) یه سری اتفاق کوچولو و قشنگ داره برام میوفته که اگه با رنگ سیاه قاطی نشه و کاغذ رو پاره نکنه میام و براتون مینویسمش.
ضمیمه۵) ولی قالب زیادی شیرین شده. گفتم بد نیست برای این روزای خاکستری یکم رنگ روی پالت بیارم.
- پنجشنبه ۱۰ آذر ۰۱