狂った少女のラブソング

35) پایان نیمه تمام روکوکو

به مدت یک ماه توی دوره‌ی روکوکو زندگی کردم. مدرسه‌ی قبلی من ( اره دوستان دوباره مدرسم رو عوض کردم ) دقیقا شکل و شمایل سنگ ریزه‌های مصنوعی غارهارو داشت. انگار از زمانی که چشماتو روی ادمهای پر زرق و برق اونجا باز میکردی کلمه‌ی روکوکو با تجمل‌گرایی احمقانش گردنت رو فشار میداد و وادارت میکرد که بخاطر درخشندگیش دوباره چشماتو ببندی.

اول راجب سبک روکوکو بهتون بگم؟ روکوکو از واژه‌ی فرانسوی روکای به معنی سنگ ریزه گرفته شده. یه شیوه‌ی تزیینی، ظریف و حساس که جای خودشو توی نقاشی و طراحی لباس و زیورآلات و دکوراسیون باز کرد و پا جای پای سبک قبلی خودش یعنی باروک گذاشت.

و حالا میدونید چی جالبه؟ زندگی من دقیقا شبیه تحولات دوران های هنری پیش میره. مدرسه اول من یعنی مدرسه‌ی معارف صدرای ولایت شیوه‌ی باروک بود. واقع گرا و مذهبی با چاشنی بی‌تناسبی و غیرعقلانی بودن.

مدرسه بعدی من یعنی جایی که تا همین هفته پیش درش درس میخوندم روکوکو بود. از ادمهای درخشنده و اشرافی گراش گرفته تا نحوه برخورد و طبقه بندیش. اونجا منو به یاد یه خونه‌ی سلطنتی مینداخت که نجیب زاده‌هاش در عین نگه داشتن پف دامنشون دامپایی پا میکردن و در حین نوشیدن شامپاین آروغ میزدن. ( استفاده از این کلمه یکم عجیبه؟) 

همون طور که میدونید من آدم دردسر سازیم. یه جورایی ترکیبی از دیوانگی و حساسیت احساسی ویلی ونکا + دردهای عظیم هشت پایی و ماجراجویی های مارکوپولویی. این ادم دردسرساز توی این مدتی که درون دوره‌ی روکوکو درس میخوند عملا خودشو به کشتن داد. بزرگترین اشتباهم این بود که از اون اول قبل از هرکاری با چای مشورت نکردم، نمیدونم...اگه اونکارو میکردم الان شرایط فرق میکرد؟

فکر کردن بهش بیفایدست. چون درست بعد از اینکه کرست نگه دارنده‌ی سینم ( شما بخونید کرست نگه دارنده‌ی رازها ) از زیر دامنم افتاد و باعث انگشت نشون شدنم شد فهمیدم دیگه اونجا جای من نیست. پس با همون لباس مجلل پاره پوره و سینه‌های ولو شده رفتم به مطب چای و دینگ دینگ! فهمیدم که باید مدرسمو عوض کردم. هرچند چای معتقد بود که من میتونم توی دوره‌ی روکوکو هم زنده بمونم و روی مهارت هام کار کنم. اما چای نمیدونه که وجود اون ادم و اون ادمها چقدر برای من آزار دهندست. البته که نباید باشه، اما در حال حاضر هست و من نمیتونم سرکوبش کنم.

و اینطوری شد که من کوله بارم رو جمع کردم و راهی سفر به دوره‌ی جدید شدم. اما این بار یه جهش زمانی داشتم و وارد یه مدرسه‌ی فوق رئالیستی شدم. جایی که اقشار متوسط و معمولی جامعه درش درس میخونن.( مدرسه قبلی بیشتر قشر مرفع بودن) ظاهر و رفتار بچه‌ها حالت خاکی و لوتی داره و عوامل مدرسه به شدت بد برخورد و بی‌شخصیت تشریف دارن :))

همون لحظه‌ی اولی که چشمشون بهم خورد شروع کردن به بحث کردن راجب اینکه ما تورو نمیخواستیم ثبت نام کنیم و بخاطر حرفای مامانت بوده و بلااا بلااا بلااا. خلاصه که تو یه دختر خاک تو سری و ما خیلی خوشحالیم که یه مورد خوب برای گیر دادن پیدا کردیم. ( و امیدوارن به امید خدا برن گمشن همشون. حیف کارم لنگه...)

رفتارشون منو یاد اسقف ها و کاردینال های واتیکان انداخت. خیلی سنتی و بد برخورد و متظاهر. پس برای تک تکشون لقب گذاشتم و خودمو دو دستی تقدیم کلیسای گناهکارشون کردم. 

مدیر مدرسه پاپ تشریف دارن. کوتاه و چاق، ظاهر مثلا معصوم و با درک ولی در باطن به شدتتتت سنتی و بی‌منطق. دارای سابقه‌ی بسیار بد در بین بچه‌های کلاس انسانی. جرم؟ کشیدن گردن یک نفر از بچه‌ها بخاطر موهای رنگ شده و موجب درد آزاردهنده‌ی جسمی شدن.

ناظم مدرسه اسقف اعظم و فربه‌ی اونجا هستن. اخلاق خیلییییی خیلیییی بد! یعنی ازونا که جواب سلام رو هم نمیدن. علاقه مند به منت گذاشتن بر سر بنده و تهدید به پس دادن پرونده ‌ی بیچاره‌ی من. عاشق اینه که براش چاپلوسی کنن و جلوش خم و راست بشن. اتفاقا این یکی هم بین بچه‌ها سابقه‌ی خرابی داره ولی کی کاری از دستش برمیاد؟ 

...

بعدا )

دیروز یه متن بلند بالا راجب کلاس جدیدم نوشتم اما امروز همش رو پاک کردم. نمیدونم دلیلش سر شدن بیش از حده یا چی؟ اما وقتی بین جمع همسن و سالام قرار می‌گیرم فقط میخوام وقتم بگذره و بعدش برگردم به خونه‌ی امنم. دیگه نه حوصله‌ی پیدا کردن ادم الهام بخش دارم و نه اعصاب بحث کردن با بقیه. فقط میرم و میام و با دو نفر از بچه‌ها وقت میگذرونم. حتی حوصله‌ی تشبیه کردنشون رو هم ندارم...فقط میخوام این یک سال تموم بشه بره پی کارش. وقتی رفتم دانشگاه شاید یه فکری به حال خودم بکنم.

 

ضمیمه۱) یکی از بستگان چای فوت کرده و نوبت امروزم بخاطر این اتفاق کنسل شد...

ضمیمه۲) شما هم این ویروس جدید رو گرفتید ؟ حالتون خوبه؟ مواظب باشید مریض نشید. من که بدجور مریضم...

ضمیمه۳) وقتی از مدرسه میام یه حالت وهم آلود دارم. انگار مغزم خالیه و هیچ ایده‌ای ندارم که باید چه غلطی بکنم.

ضمیمه۴) میخواستم یه سری عکس از نقاشی های روکوکو براتون بزارم ولی اصلا حسش نیست...

 ‌

ضمیمه 2 اری

 

و داشتم فکر میکردم منه عشق مدرسه باید جامو باهات عوض میکردم که تو سه سال دبیرستانت به طور کامل بپره (غیر از 6 ماه که تو اون شیش ماه هرچی تعطیلی اعم از الودگی هوا و حاج قاسم و ابان خونین و ... ایناس ریخته )

و من حداقل کلاس دوازدهمم رو داشته باشم XD

اگه میشد با کمال میل خودمو تمام بار و بندیلم رو جمع میکردم و مهاجرت میکردم به یه سرزمین دیگه و تورو با دبیرستان تنها میزاشتم...D;
پنجشنبه ۲۸ مهر ۰۱ , ۱۸:۲۰ مون چایلد (هیرای)

-چقدر مدارس قبلی و جدیدت با هم فرق می‌کنن...

ضمیمه ی ۲) داداشم گرفتتش و بدجور دلم براش میسوزه. پسرکم... ولی I know I'm next

هاها...دوتاش بولشته...
۲) فعلا همه دارن میگیرن فقط تلاشتو بکن که خیلی جدی نشه خب؟ مواظب خودت باش

واو ویلی دوران سختی رو پشت سر گذاشتی و انگار تو این کلیسای لعنت شده قراره ادامه هم داشته باشه:(..

دعا،ارزو،نذر یا هرکوفت دیگه ای که میشه از خدا و کائنات خواست.. تلاشمو میکنم که تک تکشون رو بجا بیارم تا حتی اگه در حد اپسیلون تاثیرداره کوتاهی نکرده باشم برای این دوست دورم

 

اوه امیدوارم روح اون شخص در آرامش باشه

والا زیادی در معرض ویروسی شدنم..  دو شب خوابگاه میمونم هرهفته و نصف دخترای اونجا مریضن شدیددد.. چهارشنبه صبح بیرون اومدنی از خوابگاه تو لاینمون از همه اتاقا صدای سرفه میومد وحشتناک بود!!

خودتو گرم نگه دار ویلی.. اوه دکتر نرفتی زودتر برو چون این ویروسه خیلی کله خره

 

 

این کلیسا دیگه کارش از سختی گذشته، میدونی باید یه تشبیه دیگه براش پیدا کنم که نوشتنش توی پست جدید از الزاماته...
شفای من تو خیلی مهربونی، ولی فکر کنم چیزیه که باید باهاش کنار بیام...

میو~ منم همینطور.
عه رفتی خوابگاه به سلامتی؟ من دکتر رفتم و سعی میکنم مواظب خودم باشم، تو هم بهم قول بده که حواست به سلامتیت باشه.

۲- آره گرفتم😭

۴- حیف شدا :(

ای خدا بیا بغلم...الان بهتری؟
جمعه ۲۹ مهر ۰۱ , ۱۵:۵۹ 𝓳𝓮𝓷𝓭𝓸𝓴𝓲 =)

ویلی،توصیفت از سبک ها انقدر به دلم میشینه که وقتی متن هاتو میخونم به وجد میام:› 

ضمیمه۲) فک نکنم کسی باشه که تو این وضعیت مریض نشه+-+(اشاره به کلاس های هزار نفره)

( اشک ) مرسی مرسی🌿✨♥️ 

تو هم حواست به خودت باشه، نبینم حالت بد باشه ها. گرم نگه دار خودتو

گاهی وقتا آدم هرکاری میکنه نمیفهمه تو زندگی های قبلی یا فعلیش چه غلطی کرده که کائنات اتقدر کینه شتری از آدم میگیرن :/

ایکاش واقعا یه کارمفید برای کمک بهت از دستم برمیومد :(

 

اره  جای نسبتا خوبیه تا الانم هراتاقی که رفتم بچه هاش خوب بودن یا حداقل تظاهر میکردن🤷‍♀️مشکلی ندارن با مهمون دوشبه‌ی اتاقشون

آفرین.. چشم کندی🍭^^

میدونی باید تحمل کنم. همین. کائنات یا هرچیز دیگه‌ای هیچوقت پاسخگو نیستن. اخرش خودم و خودتیم...پس بیا تا روزی که زنده‌ایم تحمل کنیم.

خوشحالم که کارت راحت‌تر شده♥️✨♥️

آرههه تو بهتری؟

.نه...

ای بابا 😐🥺🥺

..

ترجیحا تو راهنمایی ولم کنین مرسی XD

ای خدا :))).
پنجشنبه ۵ آبان ۰۱ , ۱۷:۲۹ زی زی گولو بلاسم

یهو گفتم پس واقعا رفتی کلیسا ی اون زمان. تشبیه های باحالی بودش.

و ممنون از خانم / آقا چای ( به احتمال زیاد خانم باشه حالا هرچی. بنده همیشه ۵۰ ۵۰ هستم) که بهت کمک کرد. الان برای این اتفاق خوشحالم که حداقل از دست مدرسه قبلی ت خلاص شدی. 

۳)میزنیم گوگل میاره خخخ

یوهو~ ز‌ی زی به تشبیهم گفت باحال~~
چای خانومه :)) واقعا بزرگترین نعمت زندگی منه. راستش مدرسه جدیدم یه بگایی جدیده ولی کی اهمیت میده. بیا روی هدفامون تمرکز کنیم.
😂😂
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
چشمانم را می‌بندم
و تمام جهان مرده بر زمین می‌افتد
پلک می‌گشایم
و همه چیز دوباره زاده می‌شود
Designed By Erfan Powered by Bayan