狂った少女のラブソング

30) چگونه هیچکس باشیم؟

من هیچکسم! تو کیستی؟

آیا تو نیز هیچکسی؟

پس اینگونه ما دوتاییم، فاش مکن

زیرا تبعیدمان می‌کنند

چقدر ملالت آور است کسی بودن

چقدر مبتذل بمانند قورباغه‌ای

تمام روز یک بند اسم خود را برای لجن زاری ستایشگر، تکرار کردن

| امیلی دیکنسون |

null

سیلویا بهم بگو چطور میتونم هیچکس باشم. من بهت نیاز دارم چون تنها بیرون اومدم از این لجنزار کافی نبود، چطور میشه بوی گندش رو از بین ببرم؟ سیلویا نیاز دارم که هیچکس باشم، دور از کلمات سیاه و حشرات پچ‌پچ کننده. میخوام از این مهمونی ستایشگرانه فرار کنم. میخوام این دامن مجلسی پر چین رو بکنم و گردنبند مرواریدی رو یه گوشه پرت کنم. باید برگردم سیلویا ولی سخته. باید قلبمو در آغوش بکشم و بگم آروم باش! چرا اینقدر سروصدا میکنی؟ اما به حرفم گوش نمیده. با هر تپش یه درد عمیق توی کل قفسه سینم میپیچه و من صدای فریادش رو میشنوم. سرم داد میزنه و میگه برای چی اینقدر راحت منو فروختی؟ چرا؟ چرا این بار رو شک نکردی؟ چرا وقتی به من رسید اینقدر لطیف و مهربون شدی؟

من هیچی برای گفتن ندارم. از نوک انگشت تا جمجمه پشیمونم و حالا باید بجنگم. یاد اون شعر محبوبم میوفتم که میگفت برقص! حتی اگر مرگ باشد بازهم برقص!

سیلویا من نمیخوام درد ها کمتر بشن، چنین انتظاری خیلی پوچ و احمقانست. من میخوام قوی تر بشم. همیشه و هر لحظه دارم بهش فکر میکنم و ای کاش قلبم هم بهم گوش بده. من فرصتی برای مرگ ندارم من زمان زیادی برای بد بودن حال ندارم. باید از تخت بیرون بیام، باید برم و نوار قلبم رو بیرون بکشم و داروهامو بخورم. باید این سه کیلو کاهش وزن عصبی رو جبران کنم و باید در آخر...لبخندم رو نگه دارم. نه برای شخص خاصی، دیگه هرچی بشه عمرا بگم یه روزی یکی میاد و بلا بلا. بهم ثابت شد که این کتاب ژانر عاشقانه کلاسیک نداره. این کتاب بر باد رفته نیست بلکه به معنای واقعی باد همه چیز رو میبره، همه چیز رو!

سیلویا، سیلویای من تو چه حسی داری؟ ازم عصبانی‌ای؟ وقتی بهم نگاه میکنی چی میبینی؟ میدونم که تو کنار نمیکشی و تا وقتی که خورشید از بند آسمون رها بشه برام مینویسی، منم همینطور. برام دعا کن که بهتر بشم. دعا کن که بیام و از بهبودی بنویسم. بهبودی از آدمهای کثافتی که بهشون اجازه وارد شدن به زندگیم رو دادم. از آدمها بیزارم.

distraction

پیداش کن

و بعد وقتی به اندازه کافی پرت شده بودی از مشکل اصلیت

از دور بهش نگاه کن و بعد میفهمی باید چی بشه

سه شنبه ۱۹ مهر ۰۱ , ۱۲:۱۴ (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠

کاش می شد یه کتاب از نامه های ویلی ونکا به سیلویا چاپ شه

سه شنبه ۱۹ مهر ۰۱ , ۱۲:۲۴ (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠

آلیس میدونی مرهم ترین داروی جهان چیه؟

شاید حتی بیماری های جسمی درمان نشن، ولی این مرهم میاد و حریرش رو روی این بیماری میندازه. ریشه‌های اون بیماری هنوز تو وجودته، ولی تو متوجهش نمیشی، چون بهش *عادت کردی

زمان رو میگم. طبیب هنرمندی که اول حریر عادت به دردهات میکشه، بعد هم اکلیل سیاه فراموشی رو روش می پاشه.

به قول خودت، آرزوی نبودن درد خیلی احمقانه و غیرممکنه. ولی امیدوار بودن به زمان شاید بهترین مرهم باشه.

من مطمئنم سیلویا وقتی مدت‌ها بعد، آلیس رو می بینه که از قلبش تو یا محفظه شیشه ای محافظت میکنه و از زخم هاش پله ای برای بالاتر رفتن ساخته، بهش افتخار میکنه. چیزی عجیبی که نیست، نه؟ آلیس بارها تا حالا اینکارو کرده

پس ناامید نباش عزیزم. هیچ اتفاقی تو این دنیا بی حکمت نیست. سعی کن امسال از اینطور احساسات به دور باشی. هر چند واقعا سخته. منم پارسال شهریور یکی از بزرگترین شکست های احساسی م رو تجربه کردم و جمع کردنش برابر بود با لرزیدنم ازعپ عمق  استخون تا چشم هام.

ولی هر چقدر بیشتر درگیر درس باشی، بیشتر فراموش شون میکنی. بیشتر درس بخون و از هر چیزی که تو رو یاد احساسات بر باد رفته ت میندازه، کاملا دوری کن. اینجوری روند عادت و فراموشی ت هم سریع تر میشه💜

منم هستم هر موقع که بخوای. فقط کافیه یه ندا بدی.‌‌..

ویلی ونکا خیلی برام عجیبه که بعضی وقت ها باهات دچار احساس مشترک میشم! شاید تو پست واضح بیان نکنی ولی انگار من میفهمم چی میگی😶

پنجشنبه ۲۱ مهر ۰۱ , ۱۶:۵۷ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

اینی که الا گفت .. کاش میشد چاپ بشه(":::

هه هه ... اونوقت اصلا پول به جیبم نمی‌اورد...
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
چشمانم را می‌بندم
و تمام جهان مرده بر زمین می‌افتد
پلک می‌گشایم
و همه چیز دوباره زاده می‌شود
Designed By Erfan Powered by Bayan