نوشتن برام سخته. احتمالا خوندنشم مضخرف باشه پس جاست لیو می. اگه فکر میکنید خیلی ممکنه حرفام سمی بشه دنبالم نکنید لطفا. چون جدا حالم خوب نیست. حالم خوب نیست چون از خودم بودن دست نمیکشم. حالم خوب نیست چون بهم میگن تظاهر کردن بد نیست، تظاهر کردن جلوی ادمایی که بعد دو هفته دیدنت میگن لزبینا عجیب غریبن بد نیست. تظاهر جلوی حرف هایی که روی هوا معلقه و من حتی نمیخوام بهشون نگاه کنم. اره من فکر میکردم من و یه ادم باهمیم. که اوکیه که کنار میاد. ولی حالا فهمیدم که توی این دنیا من اولویت دهمم. اولویتی که حتی نباید بهش فکر کنی صد البته که نه برای ادمهایی عین خودم! دلم میسوزه، برای تمام اون لزبینایی که مطمئناً بیشتر از من درد کشیدن. ولی من نمیتونم بچهها، نمیتونم وانمود کنم نمیتونم باهاشون خوب باشم! اون هموفوبای عوضی که مغز پوچشون رو با گرایش های دروغی پر کردن تا نکنه یه وقت جایگاهاشون رو از دست بدن.
من درد دارم، امروز فهمیدم قلبم مشکل داره، حمله عصبی پیدا کردم و بدنم درد میکنه. ولی هنوزم اونقدر که برای اونا احساس ترحم میکنم برای خودم نمیکنم! امسالم تموم میشه. مثل سال پیش و سال قبلترش. همه از همدیگه جدا میشن و من بالاخره یه روزی پذیرفته میشم. اگرم نشدم؟ بازم به تخمم. این دنیای جاکش ارزشش رو نداره. هیچی ارزشش رو نداره به معنای واقعی همه چیز تغییر میکنه و مثل یه حباب میترکه. یاد اهنگ پسر در حباب الک بنجامین افتادم. من الان اونم. ولی قرار نیست بمیرم، نمیخوام اون خودکشی های لعنتی گذشته تکرار بشه. چرا باید بمیرم؟ من هیچکاری جز خودم بودن نکردم و پشیمونم نیستم. بزار هرچی میخوان پشت سرم بگن، بزار خودشونو پاره کنن بزار اونقدر راجب اون دختر لزبین حرف بزنن که دهناشون کف کنه!
وقتی شماها حرف میزنید من تلاشمو میکنم که از اینجا برم، یه روزی میرم و دنیای خودمو پیدا میکنم. اما حالا فقط میخوام بخوابم چون تمام وجودم درد میکنه...
- دوشنبه ۱۸ مهر ۰۱