عکس ها فریاد میزنند، نگاهها شعله ور میشوند و مردم مانند گردباد در هم میپیچند. در میان دخترکی با چشم های خسته بخاطر پوششی که در یک محیط دخترانه بر روی سرش ننداخته مجازات میشود، پدر درست مانند تمام مردهایی که به چشم دیده در تحقیر و توهین به او کوتاهی نمیکند و مادر هم چشم هایش را بسته. میگویند اگر موقع سجده چشم هایت را ببندی به خدا نزدیک تر میشوی. او هیچ چیز را نمیبیند، اگر هم ببیند دوباره فراموش میکند. فرق ما و شما در همین است، شما حتی ریشهی اعتقادات خود را بیاد ندارید، شما ظلم هایی که در چند قدمی خانهتان اتفاق میافتد را نادیده میگیرید و تمام وقتتان را صرف ساختن یک ویترین پوشالی میکنید. اما ما؟ درد میکشیم، در نیمه های شب اشک میریزیم و فردا طوری رفتار میکنیم که انگار هنوز هم با شما نسبتی داریم، قضاوت میشویم و ساعت ها در صندلی انتظار روانشناس منتظر میمانیم، بعد هم پنهانی قرص هایمان را میخوریم که مبادا باعث شک و تردید شما شود. در کنار تمام اینها...ما فراموش نمیکنیم. حتی اگر مرگ هم باشد، بازهم به یاد میآوریم. اما میدانی؟ اگر روزی آزادی را به چشم ببینم و در آن سهیم باشم، اولین کاری که میکنم تلاش برای فراموش کردن تمام چیزهاییست که سالها در گوشهی ذهنم از آنها متنفر بودم، مثل شما و تمام دنیای پوشالی مضحکتان.
- يكشنبه ۱۰ مهر ۰۱