狂った少女のラブソング

16) همه چیز غنیمت است

برای سیلویای من!

عزیزم به خانه بازگشتم. تمام کاغذهای روزگار پیشین را با یک نیم پلک سوزاندم و حالا میخواهم از برخوردهایم با این و آن بکاهم. درخت توت کهنسال روبروی اینجا خبر از سکوت میدهد. برگ‌هایش وقت و بی‌وقت می‌افتند و من خیره خیره نگاهشان میکنم. آنقدر نگاهشان کردم که بایکدیگر در یک جسم فرو رفتیم. آنقدر به هم شباهت داریم که میترسم در آینه خود و بازتابم را گم کنم. ای کاش تمام رهگذرها مثل برگ‌های توت سکوت را آموخته بودند ... شاید آنوقت میتوانستم مثل گذشته برایشان قصه‌هایم را تا آسمان هفتم ببافم و مثل پشمینه‌های دست باف خانم بابونه دورشان بیندازم که مبادا از سرمای کلماتم یخ بزنند.

سیلویا ... میدانم که نباید این را بنویسم اما دیگر شروع و پایان روزم با فکر کردن به او نمیگذرد. حقیقت این است که میترسم باقی‌مانده‌های تار و پور قلبم را از دست بدهم، خودم را خاموش میکنم تا مانند گور گنجشک باغ در لایه های خاک پنهان شوم ... اگر حرفی بزنم صدایم شنیده میشود؟ بعید میدانم. اما تو میدانی و میفهمی که چه میگویم. اگر پشت دیوار خزه‌پوش دیدگان مردم بروی میبینی که من سخت‌کوش و قوی بنظر می‌آیم، شاید اندکی هم مغرور و بی‌فکر. اما تو خزه‌ها را کنار میزنی و میبینی که من با تمام وجود برای غرق نشدن در این کشتارگاه ناامیدی تلاش میکنم. حتی دیگر توانایی بیان تنها خواسته‌ام را ندارم چون میدانم قرار است همیشه دور از دسترسم باشد. این روزها انگار تمام حرف های درخشان و آدمهایی که روزگاری هم‌کلامم بودند به دنیای پشت دیوار کوچ کرده‌اند و فصل به فصل داستان‌هایی با پایان لبخند آور پیش میروند. آیا این حقیقت که من خودم باید خط به خط داستانم را در تنهایی و سکوت و درد پیش ببرم دیوار روبرویم را خراب میکند؟ خیر. ما فقط با خون مینویسیم و خون گریه میکنیم. اگر هم احساس کردیم که چیزی کم است...فقط نادیده‌اش میگیریم چون میدانیم که او همیشه قرار است جای خالی خود را به رخ همگان بکشد. ما دردمان را میدانیم اما چاره‌ای جز زندگی نداریم.

سیلویا، دوباره برایت مینویسم بی آنکه اطلاعی از معنای حرف‌هایم در آینده داشته باشم. این روزها پابه‌پای ذهن درگیرم به تو فکر میکنم. لطفاً از اینکه دیر به دیر نامه مینویسم دلگیر نشو. انسان‌ها در زمان درد به یکدیگر نزدیک میشوند و این برای من و تو نیز صدق میکند. به قول سیمین همین که میتوانم برای تو بنویسم و درددل کنم خودش غنیمت است. برگریزان درخت توت هم غنیمت است، آفتاب هم غنیمت است، اگر بدانی با چه چیزهای کوچکی دل خودم را خوش میکنم!

..... روی این نقطه‌ها را چندین بار بوسیده ام. کافی نیست اما تو میدانی که من چقدر از بوسه لذت میبرم. تمامشان تقدیم به تو عزیزترین روح دنیای من.

ضمیمه)سیلویا، این را برای تو میگویم. کسی هست که بتوانی دستش را بگیری ؟ این کار را بکن. زمانی که در سکوت ملال آور سیاه‌چاله‌های ارتباطات زندانی شدید، زمانی که چشم ها بجای سخن گفتن می‌بینند و لب‌ها بجای لمس شدن سخن میگویند ... بگذار همه چیز را دست هایت بیان کنند. دست هایتان را در آغوش شکوفه‌های استخوانی قرار دهید و خودتان می‌بینید که ریشه ‌هایشان تا عمیق ترین قسمت های وجود فرو میرود. 

افسوس که برای من کمی دیر شده( از خود می‌پرسی چرا با قاطعیت این را میگویم؟ چون خودت دیدی که چند بار دست هایم را کشیدم و گلبرگ‌های سرنوشت را زیر پا له کردم. من دیگر هیچ ریشه‌ای را در دست هایم حس نمیکنم و خب، این احتمالا معنایی دارد) ... اما تو شبیه به من نباش. معنای دست هایت را از دست نده. فراموش نکن و لطفا برایم شکوفه‌ی استخوانی بفرست...شکوفه‌های دیگران هم غنیمت است.

ضمیمه۲) صدا کردن آدم های محبوبم را با نام‌هایشان دوست دارم. پس اجازه بده بارها و بارها تور را در هر خط صدا کنم.

پنجشنبه ۲۰ مرداد ۰۱ , ۱۶:۰۱ (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠

منننننن ژتطلتلطتفطتطععفیعفسعف

؟؟
پنجشنبه ۲۰ مرداد ۰۱ , ۱۶:۵۶ (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠

منظور به فرستی بود

.
پنجشنبه ۲۰ مرداد ۰۱ , ۱۹:۵۸ (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠

سادگی و زیبایی نوشته هات واقعا آدمو غرق میکنه. خیلیا بلدن ساده بنویسن. ساده هایی که ارزش خوندن نداشته باشن. اما آدمای کمین که بلدن پیچیدگی رو در سادگی جا بدن. یکی ش تو

جمله به جمله ش برام دوست داشتنی بود و اگه بخوام کپی پیست شون کنم، کامنتم اندازه پست خودت میشه

فقط میرم پیوندش کنم

 

و چقدر توصیف شکوفه های استخوانی زیبا بود، چقدررررر

صدا کردم آدم های محبوبت...حقیقت محض. یادمه یه زمانی فقط به طرف پیام می دادم که صداش کرده باشم...

و یه ایده کوچکی از شکوفه های استخوانی به ذهنم اومد. اگه اجازه بدی، تو یکی از متنام استفاده ش کنم. با لینک پست خودت

راستش این فقط یه نامست. تمام متنایی که به سیلویا مینویسم حقیقتا یه نامه به اون هستش و قرار نیست یه نامه پیچیده باشه. چون درکش برای اون شخص عزیز سخت میشه، حتی اگر هم درک ادبی بالایی داشته باشه درست نیست که از روون بودن اون کم کنیم. برای همین من هیچکدوم از متنای پیچیده‌ی خودم رو منتشر نمیکنم چون یکی از هدف های وبلاگم انتشار چیزاییه که تا حدی برای بقیه قابل فهم باشه.
این روزا سهمیه‌ی پیوندت از من داره میره بالا، یه روز باید بیام چک کنم ببینم چی سیوشون کردی💙✨
+
شکوفه‌ی استخوانی رو خودم توی تخیلم ساختم ... کسی ازش خبر نداره.
اوهوم ...
میخواستم بگم نه استفاده نکن چون این فقط برای ذهن منه ولی بعد گفتم ولش کن حالا مگه چیزایی که برای خودم نگه داشتم خیلی‌ پایدار موندن؟ برو هرکالی دلت میخواد باهاش بکن.
.
پنجشنبه ۲۰ مرداد ۰۱ , ۲۱:۱۷ (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠

درسته. ولی ب نظرم ادبیاتم منتشر کن. هر چیزی به جاش خوبه. هر چی سبک توعه. یکی سبکش ساده نویسیه. یکی ادبی، یکی هم ساده و هم ادبی و هیچکدوم لزوما برای درک مخاطب نوشته نشدن. هر چی عشقت میکشه بذار. اینجا وبلاگ توعه (البته معتقدم پستایی که اثر منفی روی مخاطب بذاره نباید منتشر شه. بالاخره وقتی به عنوان یه رهبر برا یه جامعه کوچک (وبلاگ) هستی، باید مسئولیت تاثیرات بدت روی مخاطبت رو هم بپذیری)

ولی این اولین پیوند از این وبت تو وبلاگ مه ها :")

 

درک می کنم چی میگی. خودمم حس تو رو دارم و هر تقلید یا حتی چیزی شبیه به کپی از وبلاگ خودم ببینم، ناراحت میشم. چون اونو ویژه خودم میدونم

و اگه حتی ذره ای از این احساس رو داری، نمیخواد بپوشونی ش. درک میکنم. ناراحتم نشدم آلیسکم 💙💫

ببین راجب اینکه میگی چیزی که حس بد میزاره نباید منتشر بشه، خیلی مخالفم باهاش. وبلاگ شخصی اصولش بر پایه‌ی تاثیر اختیاری پیش میره. وقتی من حالم بده و نیاز دارم متنی رو برای دل خودم منتشر کنم اهمیت دادن به شخص دوم و سوم خیلی احمقانه بنظر میرسه. گاهی ادم اونقدر حالش بده که حتی نمیتونه به خودش فکر کنه پس چرا باید بخاطر یه مخاطب مجازی به خودش فشار بیاره؟ الان این نامه‌ی من به سیلویا پر از درد بود ... چرا باید توی وب شخصی خودم راجب دردام ننویسم؟ مخاطب هم باید شعور و درک جامعه‌ی مجازی رو داشته باشه بنظرم.
راجب اینکه میگی منتشرشون کن، راستش دیگه مثل قبلا این کارو نمیکنم. اونارو توی مغزم نگه میدارم یا توی یادداشتم. نمیخوام بهشون عمومیت بدم حس میکنم ارزششون توی چشمم کم میشه. 
( مطمئنی؟ باور کن یادمه یه بار دیگه هم میخواستی یه چیز دیگه رو پیوند کنی، چک کن مطمئنم یه چیزی بود )
+
ممنونم از درکت. هرچند این شکوفه صرفا توی نقاشی‌ها و نامه‌هام هستش و همچینم قرار نیست چیز خفنی باشه. فقط نمیدونم دقیق دلم میخواد یا نه. انگار هنوز بهش حس تعلق یا بی تعلقی پیدا نکردم.

هربار خوندم سیلویا

با تو که صداش زدی سیلویا

صداش زدم..

پس باید بری شعرای سیلویا رو بخونی تا تو هم باهاش دوست بشی:)
شعر مورد علاقه‌ی من از سیلویا پلات آواز عاشقانه‌ی دختر دیوانست ( اسم وب :)) ) اما تو برو و یه نقاشی به اشعار دیگشم بنداز. یه حسی بهم میگه میتونی درکش کنی چون احساساتت به عنوان یه بانو خیلی لطافت داره ولی در عین حال خروشان و پر جنب و جوشه. درست مثل سیلویا :)

حتما مرسی که انقدر چیزای خوب بهم معرفی میکنی

به تو معرفی نکنم به کی بکنم؟ هوم؟ هومم؟..

ماچ و موچ

لب و لوب.
پنجشنبه ۲۰ مرداد ۰۱ , ۲۲:۲۴ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

ضمیمه ی دو : >>>>>

اوه سلام متیو. از صدا کردن اسم بقیه خوشت میاد؟ 
پنجشنبه ۲۰ مرداد ۰۱ , ۲۲:۲۵ (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠

نه. منظورم حال بد تو نیست. اون به خودت مربوطه که بخوای منتشرش کنی یا نه. و مهم راحتی و آرامش خودته.

بحث من مشکلاتیه که جامعه رو تحت تاثیر قرار میده. مثلا تو میای یه آهنگیو میذاری که راجب قتل و مواد و تجاوز و اینجور چیزا حرف میزنه. چرا؟ چون صرفا این آهنگو دوست داری. دوست داشتن تو به خودت مربوطه ولی حق نداری همچین محتواهای غیراخلاقی ای رو با دیگران هم به اشتراک بذاری. تو مسئول اون آدمی اگه این آهنگ رو ناخودآگاهش تاثیر بذاره و به اینجور چیزا جذب بشه

شعور و درک جامعه هم صد درصد درست میگی. اینکه یه نفر از حال بد تو سوءاستفاده کنه تقصیر تو نیست. اینجا خونه ی توعه و تو درش اجازه راحتی داری. هر چقدم این خونه عمومی باشه، ولی بازم تو باید درش راحت باشی

نمیدونم یادته یا نه، یا اصلا اون موقع بیان بودی یا نبودی، اما خودم یه زمانی انقدر داغون بودم که یه پستایی میذاشتم...اصن می خوندی ش می فهمیدی شخص مقابلت داره غرق ناامیدی و غم میشه. بعدها ازشون پشیمون شدم ولی پاک شون نکردم. رمزدار شدن

 

اینکه بخوای خاص و ویژه خودت بمونن محترمه. اما اینکه خودخوری کنی، نه. کتک لازم داره😂 خودخوری نکن

(جدا؟ شاید...برم بگردم کامنتامو)

 

به نظر من که چیز به شدت خفنیه. باور کن حتی شکوفه های سفید استخوانی ای که روی اسکلت یه تن روییده رو می بینم. انقدر تصورش برام زیبا و دوست داشتنیه که نمیدونی...

اها خب ببین کاش از اول همینو میگفتی. بنظر من محتوای اینطوری قابل درک نیست حقیقتا. خودمم هیچوقت دنبالش نمیرم. یا مثلا خیلی وقتا توی یه چنلی هستم و خیلیم با ادمینش اوکیم ولی یهویی یه محتوایی رو انتشار میده که همون چند خط باعث میشه ازش لفت بدم ...
فکر کنم بدونم کدوم پستا رو میگی ... ولی نکته‌ی مثبتش اینه که روز به روز بزرگ تر میشیم و میتونیم از اون روزهای غمگین یه داستان خوب روایت کنیم.
+
وای منی که به شدت اینکارو میکنم ... بیا یکی بزن تو صورتم شاید سر عقل اومدم. ( فکر کنم دچار حافظه کاذب شدم )
+
نه ببین گل استخونی رنگش استخونی نیست. یکم پیچیدست چون حالت های مختلف و رنگ های مختلف داره و بر اساس حس و حال تغییر میکنه ... فکر کنم باید یه نقاشی درست حسابی ازش بکشم تا واضح بشه.

پنجشنبه ۲۰ مرداد ۰۱ , ۲۲:۳۱ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

خیلی ، از اینکه صدام کنن ، صدا کنم :^)))

اصلا دیدی بعضیا حتی با اسم شخصیتم صدات میکنن حال میکنی؟ ازونا برات ارزومندم.
پنجشنبه ۲۰ مرداد ۰۱ , ۲۲:۳۲ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

یه چندتا از شعرای سیلویا پلات رو خوندم و .. نگم اصلا :::::::)

سیلویای عزیز من ...
پنجشنبه ۲۰ مرداد ۰۱ , ۲۲:۳۷ (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠

دقیقا...یه سری آدما یا درک شون پایینه یا متوجهش نمیشن. حالا لزوما این چیزاعم نیست، خیلی چیزای ساده هم ب نظرم اینطوره. همین الان ما خیلی مشکلات و مسئله هایی رو داریم که جدین و باید ریشه کن بشن! اما اون قدر عادی سازی شده و خوب نشون شون دادن که به یکی بگی بده، مسخره ت میکنه! اسم خودشونم میذارن روشن فکر

روشن فکری خوبه ولی نه به قیمتی که تو هر کاری رو مجاز و خوب بدونی

 

شاید...درس گرفتن ازشون کافیه

 

*نیشگون گرفتن گونه ت

زدن بده ولی هر موقع خر شدی بیا نیشگونت بگیرم

فردا یکی از اون پستا رو میخوام. تامام

 

ببین...من تو کل زندگی م فقط ازت یه خواهش دارم...لطفا، لطفا،لطفا این نقاشی ت مال من. خواهش میکنم. تو رو خدااا خحصثابصخهثباصهثبلعتصثابتاصنصثجحنبصب T-------------T

حق حق حق×1000
+
نظرای زیادی راجبش هست ..
+
منی که از زیر تمام اجبارها شونه خالی میکنم
+
وای نه الا ینمیویویوسوی ببین توروخدا سر این موضوع اصرار نکن خواهش میکنم.نقاشیای من متعلق به هیچکس نیستن حتی فعلا برای خودمم نیستن که بدمشون به کسی. جان ویلی اصرار نکن قلبم میشکنه. من توی زندگیم فقط برای یه نفر نقاشی کشیدم و بهش دادم. دیگه نمیتونم واقعا نمیتونم ... (اشک ریختن و کولی بازی دراوردن)
پنجشنبه ۲۰ مرداد ۰۱ , ۲۳:۲۸ (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠

واو...واقعا فک نمی کردم موافق باشی

 

نظر راجب چی؟

 

*نوازش گونه ت

عزیزم لطفا TT

 

ولی تو قرار بود یه نقاشی به من بدی...TT باشه

اره واقعا هستم. مثلا این بحثی که در این موقعیت راجب سختگیری های دولت نسبت به حجاب اجباری اتفاق افتاده. من یکی به شدت منتقد ابن رفتارم و در عین حال نسبت به موج تنفری که نسبت به دین راه افتاده اعتراض دارم. وقتی میبینم یکی داره خارج از منطق در این موارد نظر میده سریعا ازش دور میشم.
+
راستش من یه سری پادکست دارم راجب قصه‌ی زندگی و اشتباهات گوش میدم و خلاصه دارم سرش تحقیق میکنم. برای همین نمیتونم نظر قطعی بدم و فعلا میگم نظرات زیادی راجبش هست تا وقتی به تکامل نظر برسم و رابجش بنویسم. 
+
هروقت اومدی پیشم یکی بهت میدم ⁦༎ຶ‿༎ຶ⁩
پنجشنبه ۲۰ مرداد ۰۱ , ۲۳:۵۷ (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠

درسته...

بعضی چیزا رو چشم و گوش بسته انتقاد می کنم. دین اسلام از نظر من هیچ انتقاد و اشکالی بهش وارد نیست. راجب هیچی اینطور نظر نمیدم اما اسلام متفاوته

اجازه داریم راجبش سوال بپرسیم و این خیلیم چیز خوبیه. اما نه به قصد مخالفت

اینکه یه سری مسئولین میان اونطور که میخوان و با تندروی به نام دین، کشورو اداره میکنن، دلیلی بر بد بودن دین نیست

مثه اینکه از یه لوله خراب، آبی که خالص و بی رنگه، زرد بیرون می ریزه. مشکل از خرابی لوله ست نه خالصی وجودی آب

 

عاو...چ جالب. میدونم یه روز یه پست نتیجه گیری ازش میذاری سو...منتظرشم =)

 

باشه TT ولی میشه همین استخونیه باشه *چادر در دماغ کردن و با خجالت زیرچشمی نگاه کردن

I do not agree with you. Not allowing to disagree with a religion is a big problem
+
اره یه روز ... یه سال ... هیچوقت شاید. بستگی به حوصلم داره⁦༎ຶ‿༎ຶ⁩
+
این چادره یا لنگ دماغ گیر؟

سلام. سلام.سلام

به اندازه ی یه درخت کنهسال زیبا بود👌

سلام!سلام!سلام!
ممنون از کامنتتون💙توصیف قشنگی بود💙
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
چشمانم را می‌بندم
و تمام جهان مرده بر زمین می‌افتد
پلک می‌گشایم
و همه چیز دوباره زاده می‌شود
Designed By Erfan Powered by Bayan