狂った少女のラブソング

12) لکه‌های بنفش تیره

سیلی از رنگ‌ها در یک نقطه ،

بنفش مات.

بدن بی‌جان ،

شسته شده و پریده رنگ،

همچون مروارید.

در حفره یک صخره،

گویی موج‌ها با وسواس ،

تمام دریا را در آن گودال

به چرخش وامی‌دارند.

نقطه کوچکی به اندازه یک حشره،

چون نقطه عذاب

روی دیواره صخره

پایین می‌خزد .

قلب خاموش می‌شود .

دریا به عقب می‌لغزد .

آینه‌ها هزار تکه می‌شوند .

_سیلویا پلات_

سیلویای عزیز این روزها همه چیز بوی مرگ و سیاهی میدهد. همه چیز حتی آدمها، همان موجوداتی که کمتر از همه توان تحملشان را دارم، باورت میشود؟ در زمان های نه چندان دور ما تا عمق ارغوانی وجودشان غرق میشدیم، آنها مارا نمیدیدند، مهم نبود! حتی اسم مارا نمیدانستند، این هم مهم نبود. ما شیفته‌ی رنگ های درونی آنها بودیم و هربار که کنار گذاشته میشدیم _ زمانی که دیگر قصه‌ای برای بافتن نداشتیم _ زخم هایمان را رنگدانه‌های باقی مانده می‌پوشاندیم. تصویر بزهای ماه نشان و گل های پیچک خارداری که در میانشان رز شکوفا میشود. حالا چه بر سرمان آمده؟ خودمان را در پوسته‌ی انار نارس قلب مخفی کرده‌ایم و حتی نمیدانیم خانه‌مان کجاست. با صداهای خش خش قدم‌های دیگران شوکه میشویم و آنقدر اشک میریزیم تا از عمق دریای روبری‌مان وحشت کنند و قدم از قدم برندارند. سیلویا، دیگر هیچ اشکی برای ریختن ندارم‌‌. زرورق های شیشه‌نمای اشک هایم از دستم افتاد و در همان دریای بی‌انتها فرو رفت. حالا تنها من ماندم و چند اشک که نتیجه‌ی احساسات فروخورده‌ی سال‌هاییست که آن را به یاد نمی‌آورم.

سیلویا، آیا من دیوانه شده‌ام؟ اصلا وجود دارم؟ مرا می‌بینی ؟ گمان نکنم. آنقدر رنگ پریده و سکوت‌زده بنظر می‌آیم که گاهی خودم را با گرد و غبار روی کتاب‌هایم اشتباه میگیرم. در جاهایی که نیستم چه اتفاقی می‌افتد؟ گل‌هایم زودتر پژمرده میشوند؟ چوب ها زودتر جلایشان را از دست میدهند؟ آیا این عناصر کوچک دلنشین هم مرا فراموش کرده‌اند؟

تنها چیزی که میدانم این است که هوا هنوز هم به سنگینی قبل در ریه‌هایم فرو میرود و آنها را مریض‌تر از قبل میکند. دیگر توان دست کشیدن به برگ‌های خودم را ندارم، پس از گلبرگ‌های محبوبم دست کشیدم. دیگر نوری را نمیبینم پس چیزی برای بخشش ندارم. و حالا لکه‌های لرزان بیماری در سرتاسر بدنم پخش میشوند و مرا ضعیف‌تر از قبل میکنند. اما تو لطفاً برایم دلسوزی نکن، آدم بهتر است دلش برای خودش بسوزد. گاهی انقدر سرگرم کاشتن جوانه‌های دیگران میشویم که فراموش میکنیم که خودمان در حال تبدیل شدن به خاک بی‌روح هستیم. یک جورهایی خنده‌دار است اما من و تو نمیخندیم.

انگار ما در میان زمین و آسمان معلق مانده‌ایم؛ تنها هستیم و به هیچ جا و هیچ مکانی تعلق نداریم و این به‌جای آنکه برایمان فخر و غرور بیاورد، رنجمان میدهد. میبینی چقدر خوب نقل قول هایش هارا از بر شده‌ام؟ خواندن تکه‌های ملکوت در این روزهای سیاه باعث شده همه چیز و همه کس شبیه یه یک دسر فاسد بنظر برسد. انگار تمام جمعیت در حال دویدن و مشغول نشان خود به موضوعاتی هستند که باید برایشان سوگوار و متاثر بود. در حالی که ناتوان و احمقند و همه چیز همانطور که بود رشد میکند و بیشتر از قبل ریشه میدهد. دسر فاسد همیشه فاسد می‌ماند و آنها با تلاشی کورکورانه میخواهند با توت‌فرنگی های سالمشان مگس‌های زباله را از آن دور کنند. 

...

بعدا

گلینا دیشب برای من _ که تنها ناشناس بودم _ نوشت : 

(اما عزیزدل. من خودم اون زمان خیلی تنها بودم، کاری که من مردم این بود که تصمیم گرفتم برای خودم باشم. خودم برای خودم وقت بزارم و دفترام رو پر از درد و دل با خودم بکنم. خلاصه ... بشم همونی که بهش نیاز دارم.)

ممنون گلینا، اینجارو نمیخونی اما یه نفر توی ایران از اینجا برات دست تکون میده. مطمئنم میتونی منو حس کنی، چون بخشی از وجود ما به وسیله‌ی این سایه‌ی غیر قابل درک بهم وصل شده ...

null

ضمیمه۱)خیلی سخته، میترسم کم بیارم. این بیماری داره به روحم میرسه و باعث میشه از دیگران دور بشم. الان داغم و حسش نمیکنم ولی مطمئنم وقتی کمرنگ بشم و از بین برم درد تنهایی مطلق تیکه تیکم میکنه.

ضمیمه۲)کاش میشد یکم توی جامعه راجب بیماری های روحی فرهنگ سازی کنن. این بی‌اطلاعی ها باعث میشه که ادمها بیشتر از قبل گوشه‌گیر بشن. خیلی خوب میشد اگه هرکس و ناکسی راجب وضعیت ما اظهار نظر نمیکرد و با کوچیک شمردن ظواهر قضیه آزارمون نمیداد.

خیلی درد داره که حتی خانوادتم نتونن بفهمن مشکلت چیه. همین دیشب به گلینا گفتم ... افسردگی برای اونها یه شوخی سانتی مانتاله.

راستی، یه توضیح خیلی کوتاه ولی حق راجب این موضوع توی کتاب سایکوسیس خوندم :

-افسردگی هم یه جور خشمه. یه نفر جلوته و تو مدام سرزنشش میکنی، این همون کاریه که تو میکنی.

+چه کسی رو سرزنش میکنی؟ 

-خودم رو.

-سارا کین-

دوشنبه ۱۰ مرداد ۰۱ , ۲۳:۵۵ (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠

مجددا اولین

( تپ تپ تشویق کننده بر روی سر )
ولی نظرات باید تایید بشه، از کجا معلوم قبل تو یکی کامنت نداده باشه؟
سه شنبه ۱۱ مرداد ۰۱ , ۰۰:۴۹ (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠

همین باعث استرسم میشه دقیقا

ولی خب اولین بودن تو پستای تو حس خیلی خوبی بهم میده...

ولی من نمیتونم درکش کنم...
ارزش استرس کشیدن نداره، فقط یه سری یادداشتن که برای بقیه قابل فهم نشدن.

وقتی متنت رو میخوندم...روحم سرشو پایین انداخته بود و به یه نقطه نامعلوم خیره شده بود و چشمام تو سکوت براش میخوندن...

راستش وقتی اینجا چیزی مینویسی اینطور بنظر میاد که داری به دیوار بلندی که بین تو و دنیا کشیده شده مشت میزنی... و من وقتی کامنت میزارم واسم شبیه اینه که در جواب با یه تیکه سنگ از پشت دیوار بهش ضربه بزنم..تق تق...

نشونه تاسفه؟؟ امیدواری؟؟ دلگرمی؟؟ نمیدونم...فقط..همین

اره انگار منم حق دارم یه روزایی حالم بد باشه.
مشت زدن؟ این بیشتر بهم اسیب میزنه. کنارش میشینم و باهاش حرف میزنم. توی این تنهایی فقط یه دیوار برام مونده که نمیتونم از اونم ضربه بخورم درحالی که بزرگترین ضربه زندگیم همونه.
تو پشت دیواری؟ وای خوشبحالت. رقتی توی دنیای ادم قشنگا
نه من نیازی به هیچکدوم ندارم، نگهشون دار برای خودت تا هروقت کم شدن استفاده کنی. 

اخییی خیلی قشنگ بود همه ش رو حس کردم و روحم رو نوازش کرد شایدم چنگ زد که بیشتر قدر اون رو بدونم.

واقعا یه عده تا نگند بدبخت تر از توییم دست بردار نیستند. من قبول دارم بدتر ازمن  هست. ولی سعی میکنم به کسی که ازم خوشبختره و داره زجر میکشه کمک کنم تا احساس بهتری داشته باشه.

اره باید در مورد بیماری های روانی صحبت و فرهنگسازی بشه. که نارحت بودن با افسردگی فرق داره.

خوشحالم که با روحت دوست شده💙
بنظرم اینکه بگیم بقیه هم مثل ما یا بدتر از ما درد میکشن بی رحمانه ترین دلداری دنیاست ...
خیلی فرق داره! نمیدونی من خودم همین الان چقدر دارم درد میکشم
شنبه ۱۵ مرداد ۰۱ , ۱۲:۲۰ زی زی گولو بلاسم

یه چیزی شاید سو تفاهم پیش اومده. 

من وقتی به خودم میگم شاید کسی زندگی ش بدتر از منه ولی باهم تو مرحله از زندگی باشیم و اون بهتر از من عمل کنه و من نه.

در این صورت من بدبختم نه اون. از این نظر داشتم میگفتم.

از این دیدم میشه نگاه کرد. ولی بازم بنظرم نباید به خودمون این حرفو بزنیم. درسته که گاهی افراد بهتر از ما عمل میکنن اما مراحل زندگی هیچوقت نمیتونن شبیه به هم پیش برن. باید محل زندگی و شرایط اون سن و سال رو هم بسنجیم.
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
چشمانم را می‌بندم
و تمام جهان مرده بر زمین می‌افتد
پلک می‌گشایم
و همه چیز دوباره زاده می‌شود
Designed By Erfan Powered by Bayan