تفاوت طراحیها در روزهایی که "یک گوشه ی بدنم مرا به زندگی می خواند و گوشه دیگری به مرگ."
ملکوت|بهرام صادقی
- شنبه ۸ مرداد ۰۱
تفاوت طراحیها در روزهایی که "یک گوشه ی بدنم مرا به زندگی می خواند و گوشه دیگری به مرگ."
ملکوت|بهرام صادقی
اولین کامنت این مال من
شروع تازه ت جذاب بود. سقوط آسانسور ۰_۰ ولی اتفاق عجیبی ب نظر میاد. یکم بیشتر اگه طول بکشه و تو احساس خفگی کنی، میشه مرز بین سیاهی و سفیدی. مرگ و زندگی. خوشحالم سالمی
چقدر حرف نیچه عجیب و جالب بود...
وقتی طراحیای ظریفت از کمر و صورت یه فرد رو می بینم، واقعا حس می کنم چقدر میتونه لذت بخش باشه که ظرافت های کمر یک فرد، اندامش رو بکشی. واقعا اعجاب آور و شگفت انگیزه. این یکی تز دلایلیه که دوست دارم برم معماری.
۳- درکت میکنم. شاید بعضی وقتا بی دلیل باشه، یا با با دلیل. فقط طوری ای که دلت انحام اون کار رو میخواد، اما نمیتونی با اعماق وجودت انجامش بدی
این عکسی که گردن یه فرده و روش با قرمز نقاشی شده، نمیدونم خودتی یا نه، ولی تصمیم به پرینتش گرفتم
سایکوسیس ۴:۴۸ کتابه؟
سارا کین تو اون دوران، تو به معنای واقعی کلمه، سردرگمی، غرق بوده
کاملا مشخصه یکی که واقعا بخواد خودکشی کنه، حتس اگه تو یه بیمارستان نجات پیدا کنه، تو همون بیمارستان خودکشی میکنه
۵-موفق باشی آلیس پر تلاش عزیزم
دور از جون -_- نخیرم می فهمیدیم. زهرا بهمون نهایتش خبر می داد
وای تو رو خدا نشو از اینایی که به خاطر یه تجربه دیگه اون کارو نمیکنن. اتفاقه دیگه. با آسانسور برو بیا
خب ببین تو وقتی معماری میخونی، بخش عظیمی ش طراحیه.و نه لزوما طراحی ساختمان. من میتونم از معماری برا طراحی آدما هم استفاده کنم. و هر دو رو دوست دارم
خوبه که تلفات جانی نداشته
اوهوم میشه. بح بح ! هر چند که تحریک نمیشم، ولی امیدوارم برا خانواده هم موردی نداشته باشه. بعدشم من به خاطر گردنت دارم می گیرم نه شونه هات
اره...پارادوکس عجیبیه
5- :)
یاخدا ، خوشحالم زنده ای:| ❤️
ولی کلا وایب نوشته و نقاشی هات :))+++++❤️
زیبایی که بله قطعا. به خاطر همین زیبایی شه که میخوام پرینت کنم
وایب پستای روز مره ت *اشک ریختن*
خوشحالم خاله ی دخترارو ملاقات نکردی ، تصورش هم وحشتناکه که توی اسانسور گیر کنی ( سلام! یه بار تویه یک مرکز خرید کهنه توی پایین شهر نزدیکیای حرم رفتم توی یک اسانسور -از همونا که نصفش شیشه س- و به پایین نگاه کردم و گفتم یا قودا ! باید چشمامو ببندم تا سکته نک .. بله. همین موقع بود که داداشم دکمه ی طبقه هم کف رو زد و من قبل اینکه وقت کنم چشمامو ببندم با سرعته احتمالا صد کیلومتر در ساعت به طرف زمین سقوط کردم ، اسانسورش خراب بود و قبل اینکه فرصت کنم بیهوش بشم تا اخرین طبقه پایین رفت و بعد متوقف شد، اونقدر پایین بود که نصف در اسانسور بود که باز مونده بود و بالاخره منو داداشمو ازون تو کشیدن بیرون و بلافاصله بالا اوردم . صرفا جهت تعریف کردن گفتم هاها)
و اینکه ، نقاشی هات زیادی قشنگنTT
این سایکوسیس ۴:۴۸ خیلی بنظرم جالب بود .. منم میخام بخونمششش وسپسمس>>
یه وایب چرخ آورㅜㅜ
خداروشکر که سالمی! چقدر وحشتناکه! من همیشه فوبیای آسانسور داشتم😂یبارم گیر افتادم توش-_-
این همون جمله ی اگر هنر نبود حقیقت مارا میکشت نیست؟
"چی میشه اگه هنرمون واقعیترین زشتی زندگی زیبایی باشه که میخواستیم بسازیم"
ومن چقدر این تیکه رو حس کردم..!
+
من همه ی پستهاتو میخونم خیلیم لذت میبرم ازشون. اگر کامنت نمیدم به معنی نخوندن نیست. فقط خب هر وقت بتونم حسمو به کلمه تبدیل کنم کامنت میذارم. بعضی وقتا بنظرم سکوت واکنش قشنگتریه.