کرج/ خانه/غروب
من با کلمات اشتباهاتم را فراموش میکنم. زمانی که تنها و برهنه در آغوش تخت دراز میکشم و کتابی را جلوی صورتم میگیرم. میدانی چای، زندگی و آدم هایش گاهی غیرقابل تحمل میشوند. با خودم میگویم آه چه درخشش زیبایی! چه حرف های قشنگی و بعد آنها خیلی زود به من راه بازگشت تمام سخنانشان را نشان میدهند. من تنها و خسته گوشهی پناهگاه امنم در انتظار میهمان فردا هستم. کسی از جنس من که میتوانم در کنارش برای چند ساعت در دنیای حقیقی خود پرواز کنم. کتاب را ورق میزنم، در سکوت اشتباهاتم را میخوانم، تکرار میکنم و قدم میزنم تا از افکار آن آدمها خلاص شوم اما چارهای نیست. من محکوم به داشتن و رها کردنشان هستم. امشب من مثل یک رویا به چند نفر تقسیم میشوم و در اعماق خستگی شب از پنجره بیرون میروم. شاید بتوانم ستارههارا برای میهمان فردا بچینم.
چای عزیز، احتمالا چند روزی تورا نمیبینم، هرچه نباشد تو هم نیاز داری مدتی از دست سیاهی های ما دور بمانی. اما دلم برایت تنگ شده. میخواهم روبرویت بنشینم و خیلی قاطع بگویم این ادمها روز به روز ترسناکتر میشوند، اما دنیا قرار است فردا خلافش را به من ثابت کند ... امیدوارم!
چای ... قبل از اینکه از شادی هایم بنویسم باید با حقیقت روبرو شوم. غمگینم، نه غمگین نیستم! به یاد میآورم _ این یک نفر هم شبیه تمام آن چند نفر بود_ فراموش میکنم. نگاه میکنم و درمانده میشوم.
ای کاش دریا را داشتم تا تمام مدت شیفتهاش باشم ... ای کاش میتوانستم مثل موج به ناکجا اباد بروم ... اینگونه شاید همه چیز آسانتر بنظر میرسید. میدانی چرا؟ چون دریا و موجهای رقصانش شبیه احساسات من ساده، پیچیده، آرام، پرتلاطم، آشکار، پنهان و زیباست.
سفر خوش بگذرد. منتظرت هستم.
ضمیمه۱) با اعصاب خورد شدهی خود چه کنیم؟
ضمیمه۲) در حال تلاش برای کنترل خشم هستم، فعلا که موفق شدم.
ضمیمه۳) میخوام یه رازی رو بهتون بگم ولی باید صبر کنم تا موقعش برسه و دیگه دارم نمیتونمش.
- شنبه ۱ مرداد ۰۱