狂った少女のラブソング

5) آبرنگ‌های من بی‌صدا اشک میریزند

قرار بود یه نگاه عادی باشه، ولی درد و رنج توی تک تک لحظات زندگی من جریان داره و من کاری به جز رنگ کردن دونه های معلقش توی زندگیم ندارم.

به چای قول دادم که هر روز حداقل چند خط در اینجا بنویسم اما نوشتن یا بهتره بگم دوباره نوشتن در بیان سختی های خودش را دارد. اینجا برایم شبیه یک ایالت بی نام و نشان و خاک خورده در نقشه‌‌ای می‌ماند که سال ها در صندوقچه‌ی گوشه‌ی اتاق پنهانش کرده بودم. رمز و راز های دوران قدیم دیگر مرا سر ذوق نمی‌آورند. نوشتن راجب عشق یا عشقی که میتوانم تجربه کنم ... خواندن خطوط طولانی راجب آدمهایی که احتمالا در این دوران سخت هیچ اثری ازشان پیدا نمیشود ... هیچکدام دیگر به اندازه‌ی گذشته شیرین نیستند.

آیا استعدادی برای روشن کردن این شمع دارم؟ آیا مفاهیمی مانند محبت و پروانه‌هایی که بی وقفه در قلب بال هایشان را تکان میدهند دوباره برایم رنگ میگیرند؟


... بعدا ...

جدا از بحث بیان، هیچ موضوعی برای نوشتن نداشتم‌. زندگی به نوبه‌ی خودش جریان داره اما هیچکدوم از اونها نقش رنگ قرمز خوراکی رو برای یه شربت البالوی مریض و بی‌رنگ و رو ایفا نمیکنن. ( گرفتی؟) در کنار تمام اینها دچار گرفتگی عضلات شدید شدم. یه جلسه فیتنس رفتن نه تنها منو داف شهر نکرد بلکه قابلیت زندگی روزمره رو هم ازم گرفت. حالا شما فکر کنید که دست موافقتون از شدت درد ورم کرده، اعصاب درست حسابی ندارید، pms هم شدید و فهمیدید که شنبه نه تنها تعطیل نیست بلکه روز کاری شما هم هست. :) حالا وقت چیه؟ وقت نقاشی کردن و انجام تکالیف چای. بهم گفت :( برو کارهایی رو بکن که باعث میشن افکار نگاتیوی سراغت بیان! بهشون فکر کن و بزار تمام ذهنت رو فرا بگیرن، بعدم زمان و مدت و محتواشون رو برای من بنویس ) و نتیجه‌ی کار شد یه خودنگاره‌‌ی نیمه کاره با دست چپ (لازمه بگم من دست راستم؟ پس به خطوط لرزون نقاشی توجه نکنید)دارید دنبال نقاشی میگردید؟ برید بالا ...

حقیقتش قرار بود چهره‌ی کامل خودم رو به صورت رئالیسم بکشم، اما یکم که گذشت به این فکر افتادم که صورت من با خط چشم ماسیده و حساسیت لب میتونه نشون دهنده‌ی درد این دوره از زندگیم باشه؟ و اونموقع بود که لکه های خیس پوستی یکی یکی از قلمو بیرون اومدن. هرکدومشون مثل یه شبکه‌از رگ های به هم پیوسته یه گوشه‌ی کار رو گرفتن و اینطوری شد که می‌بینید. برای همینه که میگم آبرنگ تکنیک خودمحوره. تو فکر میکنی که داری نقاشی میکشی اما در اصل روح جمعی قرص های رنگ هستن که دارن بهت میگن برای نشون دادن مفهوم توی ذهنت چه راه هایی داری. 


...گذشته...

آبرنگ ... تنها کاری که توش خوبم همینه. یه جورایی من و اون مثل همیم.

نگاه کن، آبرنگ خیلی جدا افتادست. همه میگن خیلی اذیت میکنه، خیس بودنش اعصاب خورد کنه و همش مقوا پاره میشه. ابرنگی که خیلی طول میکشه تا بتونی باهاش کنار بیای، برای همین خیلیا نیمه کاره رهاش میکنن.

میدونی چرا؟ چون آبرنگ وقتی خراب بشه، وقتی دچار انفجار رنگ و غلظت بشه ... دیگه نمیتونی درستش کنی، خشک میشه و تار و پود کاغذت رو از بین میبره. در این صورت هرچی بخوای درستش کنی ... خراب‌تر میشه. ولی میدونی، برای من شبیه عشق در نگاه اول میمونه. گاهی اوقات بدون اینکه قصدی داشته باشم، رنگا خودشون حرکت میکنن و سایه دار میشن ... رنگای ابرنگ هرچیم که بشه حتی اگه مکملم نباشن بازم دست همو میگیرن و رنگدانه‌هاشونو تقسیم میکنن، هرچیم که بشه رنگای جدید رو توی داستانشون راه میدن ... و آخر سر همشون تبدیل به یه شاهکار واحد میشن.

در نگاه اول خیلی سادست، انگار فقط یه سری طیف رنگی و لکه‌های خودسرن که میخوان در کنار همدیگه به چشم بیان ... اما در اصل زیر اون رنگای صاف و درخشان ده لایه زیرساز نشسته که حاضرن تا ابد برای نشون دادن زیبایی خودشون همدیگرو در آغوش بگیرن.

جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۲:۵۳ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

این نقاشیا ... فوق العالی ن *-*

ممنونم! خوشحالم کردی :)
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۲:۵۴ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

به استعدادت حسودی میکنم :دیی

وبلاگ خیلی قشنگی داری

یه روز من همین حرفو راجب نقاشیای دیجیتالت گفتم.
لازمه جوابتو به خودم بدم بیدل قدیم؟ :)))
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۳:۴۹ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

حیخقحصخمسکصمقنصکسمصممص *تشنج

خب چه عالی، ماه اول برگشتنم یه جنازه تحویل جامعه‌ی بیان دادم.
میشه نمیری؟ ⁦༎ຶ‿༎ຶ⁩
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۳:۵۶ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

سعیمو میکنم ولی منو میکشی دختر

نه من به دموکراسی معتقدم.
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۳:۵۷ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

+ اشنا بشیم؟ فکر‌کنم شدیم ولی نمیشه دوباره بشیم؟ حافظم نابوده اخهTT

اخجون معما.
خب شاید اگه منو بشناسی خیلی خوشحال نشی ⁦༎ຶ‿༎ຶ⁩
توی یه دوران سخت و رادیواکتیوی همدیگرو شناختیم، اون زمانی که عمر وبلاگت ۳ روز بود.
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۳:۵۹ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

وای نه 

mio
⁦ฅ^•ﻌ•^ฅ⁩
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۴:۰۰ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

نینینینین کی هستی

guess ...
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۴:۰۲ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

من همیشه حدس میزنم ولی میترسم اشتباه باشه و من هیچ وقت حدسامو مطرح نمیکنم (مطرح؟ درسته؟)

به این فکر کن که اگه هیچوقت از ترس اشتباه بودن حدس نزنیم، پس اونوقت چطور قراره جریان زندگی پیش بره؟ چطور قراره به ادمها و اتفاقات زندگی فرصت دوباره بدیم؟
اشتباه بودن یه وضعیته که خودمون مشخصش میکنیم، پس تنها کاری که باید بکنی اینه که حرفو بزنی و اعتماد بنفسش رو داشته باشی. حتی اگه اون شخص من نباشم، راضیم کن که هستم!
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۴:۰۳ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

همونی هستی که نقاشیات شبیه عکسای پینترستیه؟:") 

شایدم امید واهی دارم اون باشی :")

اون شخص اسم نداره؟⁦(TT)⁩
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۴:۰۶ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

ویلی؟ نه اون نیستی من تو خوابمم اونو دیگه نمیبینمTT اقا ولم کنین من حدس زنه خوبی نیستمTT

بله؟ با من کاری داشتید؟
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۴:۰۷ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

فقط دلم انقد براش تنگ شده که واقعا قابل توصیف نیست برای همون شاید فکر کردم تویی؟ نمیدونمTT

اه متاسفم... ولی یه لحظه با خودم گفتم من لیاقتش رو ندارم. ( عه دیدی چیشد؟ افکار نگاتیوی اومدن توی سرم، برم یادداشتشون کنم! مرسی!)
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۴:۰۷ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

ویلی ونکای البالویی؟ خودتی؟ نه این یه شوخیه

پیو~ اونقدر اسم داشتم که یادم نمیاد :)) البالویی بود آخریش ؟ اره دیگه، توی پست براتون یه نشونه گذاشتم:) شربت البالوی بی رنگ و رو :)) 
( فقط خودم منظورش رو گرفتم مثل اینکه )
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۴:۰۹ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

خب ببین این قطعا یه خوابه 

اگه خوابه پس من برم توش پرواز کنم ...

جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۴:۱۰ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

حقخصنصتص وای وای وای

انقدر ذوق زدم که مفصلای انگشتم داره تیر میکشه 

من خوابمممممممم

خب قطعا انتظارش رو نداشتم. مرسی که داری باهام خوب برخورد میکنی.
وای منم مفصلای کتفم درد میکنه، بیا دوتایی درد بکشیم.
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۴:۱۰ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

انقدر خوشحالم که اگه همین الان بمیرم میگم که از پایان زندگیم راضی بودمممم

خب دیگه زیادی داری خوب برخورد میکنی⁦( T_T)\(^-^ )⁩
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۴:۱۲ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

میدونی دختر انقدری که خاص و انصافا دوست داشتنی هستی برام که میخام بخاطر اینکه سعادت داشتم و معجزه شده دارم دوباره باهات حرف میزنم گریههه کنمممم

 

میدونی با اینکه اخلاق یهویی تو ذوق زدنم هنوز تغییر نکرده ولی 
.
.
.
.
عرررررررررررر میتسوریییییی ⁦\(^o^)/⁩
توروخدا اینطوری نگو خجالت میکشمممم هیهی⁦♡(˃͈ દ ˂͈ ༶ )⁩
خیلی خوشحالم که توی ذهنت خوب موندم، خیلی میترسیدم که بخاطر بعضی از رفتارای عجیب غریبم تحویلم نگیری ( ولی اشتباه کردم، میو)
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۴:۱۳ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

قسم میخورم هیچ وقت نشده بیام توی بیان و حسرت نبودنه متنای خاص و اعجاب بر انگیزت رو نخورم و برای نبودنت سوگواری نکنم ‌. وای این بهترین جمعه ی کل زندگیمه

 

اگه راست میگی باید از اون اول منو میشناختییییی!!! من اینهمه نشونه برات گذشتم زنیکه⁦༎ຶ‿༎ຶ⁩
خاص و اعجاب برانگیز ... ببین کی بهم اینو میگه⁦ಥ_ಥ⁩
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۴:۱۴ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

همه اخلاقات چرخ اور و خاصن ㅜㅜㅜㅜㅜ

آه ... بیبی ...
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۴:۱۵ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

و من حدس میزدم ویلی باشی ولی میترسیدم ویلی نباشی . چون برگشتنه ویلی برام خیلی دست نیافتنی و رویایی شده بود ㅜㅜㅜ

خب وقت توی ذوق زدنه⁦\(゚ー゚\)⁩
حقیقتش من دیگه کلا از همه‌ی شبکه های اجتماعی فاصله گرفته بودم بخاطر روند درمانم. ولی تراپیستم چای با مشت و لگد بهم گفت که باید دوباره وبلاگ نویسی رو شروع کنم. منم دیگه اومدم و خب، امیدوارم بتونم بهتر و بالغتر بشم.
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۴:۱۸ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

امیدوارم تا ابد وبلاگ نویسی کنی /"^"\

امیدوارم تا ابد همینجا باشی، بیان با ادمایی مثل شما رنگ و رو میگیره. خصوصا توی این دور و زمونه که بیشتر ادما مهاجرت کردن به تلگرام.
من خودم تا ماه های پیش یه چنل تلگرام داشتم توش تحلیل نقاشی و اینا میزاشتم. ۵۰۰ و خورده‌ای دنبال کننده‌ی بدبختم داشت ... خلاصه زدم اونم حذف کردم😂
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۴:۲۳ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

برعکس‌معتقدم بیان با وبلاگ هایی مثل وبلاگای تو رنگ و رو میگیرهㅜㅡㅜ

( تبادل هندوانه )
خب خوبی چطوری؟ با تابستونت چیکارا میکنی؟ از کشیش فلک زده چه خبر؟ نقاشی های قشنگت چی؟
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۴:۲۷ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

کشیش فلک زده سلام میرسونه و ابراز دلتنگی میکنه :دی 

نقاشی های قشنگم؟ -نگاه غم انگیز- بیشتر شبیه خطخطی های نا پایدارن ولی خب هنوز سرجاشونن D":

عه قبلا نمیگفتی دی :)) الان میگی :)) منم تازگیا بجای یونو میگم میو.
خب گفتی خط خطی اره؟ غلط کردی زنیکه، من هنوز نقاشی‌ای که برام کشیدی رو توی لپ تابم دارم.
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۴:۲۹ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

هفتم تیر بود که سعی داشتم یه نقاشی بکشم و توی اکسپلورم اون عکسه که یمدت پروفایلت بود اومده بود . و من فقط چشمش رو -گند زدم- کشیدم و اتفاقا بیادت بودم و وای کی اون موقع فکرشو میکرد الان اینجا باشی!

عاو عاو خوب شد یادم انداختی. اون نقاشیا برای ارتیست مورد علاقمه، یه نقاش کره‌ای که اتفاقا چندتا از کاراشو خودم ترکیبی با سبک خودم کشیدم.
و؟ بنظرم خیلی میتونی از کاراش برای سبک خودت الهام بگیری، یه برنامه میریزم که اگه خواستی باهمدیگه نقاشی ها و اتود هاشو تمرین کنیم.
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۴:۳۱ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

هنوز داریش؟ وای ... این خیلیه

چیکارش میکردم خب؟ مینداختمش دور ؟ ⁦༎ຶ‿༎ຶ⁩
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۴:۳۲ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

یه برنامه میریزم که اگه خواستی باهمدیگه نقاشی ها و اتود هاشو تمرین کنیم.

جدیی؟ میمصنسنسم>>>

اره!
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۵:۵۱ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

خب برنامه چیه ؟ DD"== *مرگ از شدت ذوق

برنامه‌ی الانم) زدن مخ یه ادم خیلی جالب برای اینکه بیاد بیان و وبلاگ بزنه، یعد رفتن به بیرون و خرید کردن برای شاگردام و بعدش اومدن به خونه و گشتن اینستاگرام سانهو برای پیدا کردن اتود های نقاشی و بعد پیام دادن به میتسوری جینگول.
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۷:۱۶ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

خیلیم عالی*-* شاگرد داری؟ توی نقاشی و کارگاه و اینا؟ D": *فضول*

یادت نیست؟ من معلم نقاشیم :))
نه دیگه کارگاه نمیرم ولی یه جایی رو اجازه کردیم اونجا کلاس نقاشی میزارم.
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۱۹:۱۷ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

اقا من حسودی میکنم به شاگردات =.=

عه عه، حسودی نکن بشر، تازگیا حسود شدیا.
هم به نقاشیا حسودی میکنی هم به شاگردام، خبر نداری پشت صحنه این دوتا چه فلاکتیه😂
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۲۲:۳۱ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

حساب نیس منم معلم ویلی ونکایی میخام خب ㅠㅠ

عالیxDD

باور کن اون بیرون کلی معلم قشنگ ریخته⁦くコ:彡⁩
میتونی بری ادمای جدید پیدا کنی یا خودت اون ادم باشی.
خب میتسوری برای اتود زدن تا چه سطحی میتونی کار کنی؟ برای روز اول اگه چهره بزارم یکم سخت میشه نه؟ با چهره‌ی ساده و کوچولو با چشمای بسته چطوری؟
جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۲۳:۱۶ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

و توهم یکی از همونایی*-*\

 

همم .. اره قطعا استعداد و توانایی چهره رو ندارم -اشک - فکر‌کنم بتونم از پس این یکی بربیامD": تضمین نمیکنم گند نزنمممㅜㅜ

نه ببین لازم نیست از روش کپی کنی، اتود زدن یعنی هرجایی از نقاشی رو خواستی برداری و با عناصر هنر خودت مخلوط کنی، بزار الان میفرستمش برات نقاشی رو.
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
چشمانم را می‌بندم
و تمام جهان مرده بر زمین می‌افتد
پلک می‌گشایم
و همه چیز دوباره زاده می‌شود
Designed By Erfan Powered by Bayan