狂った少女のラブソング

1)گاهی هم...

گاهی شب در من پیدا میشود ، بدون هیچ دلیلی که بتوانم آن‌ را برای خود یا حتی اطرافیان شرح دهم.

عزیز من، فقط شب نیست. من توانایی بازیابی کلمات را در قالب روحم از دست داده‌ام. آنوقت خانم چای به من میگوید بنویس! نوشته‌هایت را با موج های ساحل قلبت .... ساحل قلبت چی؟ میبینی؟ فراموش میکنم طوری که انگار هرگز وجود نداشته. چطور باید بنویسم وقتی همه چیز در نظرم شبیه دستمال کاغذی های رنگ و رو رفته‌ی آبرنگ بنظر میرسد. پر از رنگ و در عین حال بدون هیچ رنگ مشخص. چه خبر شده؟ باید از خانم چای بپرسید. تراپیست محبوبم که هر هفته مشکلاتی را به من نشان می‌دهد که خودم هرگز از وحودشان خبر نداشتم. دقت کنید، از وجودشان ... اما صدای فریادشان را سال‌هاست که شنیده و میشنوم. حتی گاهی اوقات فریادمان باهم یکی میشود و آنوقت مرا پرخاشگر صدا میزنند. درست مثل همان تستی که چای از من گرفت. همان تستی که بهم نشان داد مدت هاست دچار مشکلاتی هستم که اطرافیان سعی در نفی آنها دارند. حالا انگار نه انگار که این مشکلات زاییده‌ی رحم های چرک و کثیف آنهاست ( اما خب ... مشکلات را من بزرگ کردم اما بازهم بی حساب نیستیم )

۱ ۲ ۳ . . . ۶ ۷ ۸
چشمانم را می‌بندم
و تمام جهان مرده بر زمین می‌افتد
پلک می‌گشایم
و همه چیز دوباره زاده می‌شود
Designed By Erfan Powered by Bayan