狂った少女のラブソング

47) هم‌+سیاره‌ای هایی که روح بودند

اگر همه چیز به همین سادگی بود؛

آنوقت فقط مینوشتم که نمینویسم چون دیگر نمیدانم چه چیز ارزش ساعت‌ها رقصیدن ناشیانه با کلماتی را دارد که قلبم دیگر توان در آغوش گرفتنشان را ندارد.

سیلویای عزیز، بعد از مدت ها...حالت چطور است؟

بعد از اینکه با یک شوخ طبعی که مطمئنا در لایه‌های پنهان شخصیتت جا گذاشته بودی به من نشان دادی که تمام این مدت من را میشنیدی و می‌خواندی، به عنوان یک فرد فوت شده، حتی بیشتر از آدم‌های زنده‌ی اطرافم. چون این نامه خوانندگان دیگری هم دارد، پس داستان را کمی خلاصه تعریف میکنم.

آن روز در کافه‌ای که یک کتابخانه هم بود، بعد از سفارش دادن چیز کیک یک قدیس، در بین قفسه‌ها قدم میزدم تا یک کتاب بالاخره مرا انتخاب کند. جلوی قفسه‌ی نمایشنامه‌ها توقف کردم، چرا که نه؟ اما میزان دانشم از نمایشنامه‌ها صرفا در شکسپیر و هملت خلاصه میشد. پس دستم را روی عطف‌های براق کشیدم و یکی یکی صورت‌های خجالتی‌شان را لمس کردم، در آخر، یک کتاب با دست‌های کوچکش انگشت‌هایم را روی چشمانش متوقف کرد.

 جلد سیاه رنگ، تاس و یک نمایشنامه‌ی دیگر. دخترک سرخ پوش روی جلد چشم‌هایش را با دستمال بسته بود و در تاریکی دور خودش میچرخید، انگار که به دنبال گمشده‌ای باشد. 

سلام! دنبال من میگشتی؟ و شاید باور نکنی، اما تو حتی با اینکه دیگر در این دنیا نیستی، به دنبالم میگشتی، در لابه‌لای صفحات کاهی یک نمایشنامه در میان هزاران کتاب متفاوت، شماره‌ی ۴۹، تقدیم به ماریانا، عشقی که در جایی، جا ماند.

عزیزم، انگار گیج شدی. حق داری. حتی خودم هم وقتی شروع به خواندن موضوع نمایشنامه‌ی الاهگان کردم گیج شده بودم. آنقدر که مجبور شدم چندبار دور اتاق قدم بزنم و درست مثل دختر روی جلد در تاریکی به دنبال یک نفر برای توضیح دادن این اتفاق بگردم. انگار که کلمات همیشه قانعم میکنند. اما کلمات تو، مرا تبدیل به یک مجنون بدون منطق کرد. میدانی چرا؟ چون نمایشنامه تنها دو شخصیت داشت، سیلویا پلات و فریدا کالو!

و ما یک روز همدیگر را برای چندمین بار پیدا میکنیم، بارها و بارها بدون توقف در پی یکدیگریم. شاید جایی در میان نمایشنامه‌ای که ممکن بود هیچوقت دست‌هایش را نگیرم، شاید هم در حال نواختن یک نت موسیقی که نواختنش را هیچوقت نیاموخته‌ایم...و...دیگر نمیدانم، هزاران شاید دیگر وجود دارد مگر نه؟

سیلویای عزیزم؛

ممنون که باعث شدی دوباره بنویسم. دوستدار تو، دختری که هروز در پی آدمهایی از سیاره‌ی خودش میگردد_حتی در میان روح‌ها_

(نامه را ناگهان به پایان میرساند چون باید یک چیزی برای زنده ماندن درست کند و بخورد)

 

ضمیمه۱) نمیدونم چرا باید ساعت یک شب درحالی که مغزم برای نوشتن یکم گرم شده بفهمم که هیچ غذایی برای خوردن ندارم و ساعت‌هاست که فراموش کردم باید غذا بخورم. آه...سیب زمینیای کوچولوی من، چه غذایی قراره ازتون بسازم؟

ضمیمه۲) داستان این نامه واقعیت داره.

ضمیمه۳) چیز کیک قدیس، همونطور که بهش اشاره کردم هم واقعیت داره. توی کافه یه چیز کیک بود به اسم سن سباستین! و بله من فقط بخاطر اسمش سفارشش دادم!! ویهی! من جزو انجمن سفارش دادن خوراکی‌های ناشناش و هیجان انگیزم~

دلم برای نامه هات برای سیلویا تنگ شده بود (((= 

بخدا خودمم داشتم از افسردگی ناشی از حرف نزدن با روح‌ها دچار مشکل میشدم‌...

ویلی تو وب من رو فکر نمی‌کنم فالو داشته باشی نه ؟ 

منو یادت میاد ؟ *قورباغه جهت یادآوری *

عه آیامه من که وبت رو چک میکنم!! فقط جدا نمیدونم چرا یه سری از وبلاگایی که فالو میکردم کلا برام پریده، یا ستارشون برام روشن نمیشه و میرم میبینم پست گذاشتن.
محض احتیاط یه دور انفالو/ فالوت میکنم تا اوکی بشه👍
جمعه ۶ مرداد ۰۲ , ۰۴:۵۴ غَزَلْ (هیرای)

فقط باید بگم که دیدن ستاره ی اینجا یکی از بهترین اتفاقای امروزه =]

هاها چقدر خوب :)) بهترین اتفاق امروز من تا الان این بوده که هنوز زندم....

هورا! نامه ی جدید! -با ذوق میرود بخواند-

.چقدر ذوق کردی بابا...توقع نداشتم اینقدر سرگرم کننده باشه!
جمعه ۶ مرداد ۰۲ , ۱۵:۱۲ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

زندگی مانگایی همیشگیت. (=

اره با یه مانگاکای خاک بر سر منحرف که ریده توی چارت با این مانگا طراحی کردنش...( معلومه چقدر دلم ازش پره؟)
جمعه ۶ مرداد ۰۲ , ۱۵:۱۵ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

وضعیت اینطوریه که: متفاوت ترین چیزی که توی کافه سفارش دادم بستنی مخصوص حاج عباس بودهXDD اینجا ازین استتیک بازیا نداریم ظاهراXD~ ته جالب بودن کافه ها اونیه که توی یک هواپیما وسط پارکه  ( سالها مخروبه بود ولی یه دو سه سالی هست دوباره بازش کردن. یه طرفشم صنایع دستی خیلی خوشگلی میفروشه و یه طرفش کیک و نسکافهTT ) تهشم انقدر اراذل توشن که جرعت نمیکنه ادم بره. اخه لعنتس سیبیل چخماقی جای به این بکری رفتی داری به دوستت فحش خارمادر میدی؟TT ولم کن

🤣🤣🤣🤣من حاج حسین و عمو علی و عمه لیلا شنیده بودم ولی این یکی جدید بود😂😂😂😂کجا میفروشن برم سر صف؟
بابا متیو مگه مشهد زندگی نمیکنی؟ بابا مشهد پر کافه‌های خوبه، قشنگ بگردی پیدا میکنی من خودم دیدم.
😂😂😂احتمالا تو فقط روی یه سری مناطق تمرکز کردی😂😂
جمعه ۶ مرداد ۰۲ , ۱۵:۴۵ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

مانگاکاهای ما مثل اینکه دوقلوی همزاد بودن فقط نقاشیه یکیه تو بهتر بوده TT\

احتمالا نقاش من طرفدارای بیشتری داره چون ممه‌هارو گنده میکشه، ولی نقاش تو بیشتر روی محتوای کیوت بصری تمرکز داره😂
میدونی من خیلی وقتا به این فکر میکنم که وسط مانگاام و الان بیننده‌های محدودم دارن منو میخونن، برای همین توی شرایط تخمی و سخت میگم خب اگه من بمیرم داستان تموم میشه...پس حداقل کلی تلاش کن که قشنگ تموم بشه ⁦(TT)⁩ ولی خب...هنوز زندم!
جمعه ۶ مرداد ۰۲ , ۱۵:۴۶ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

کافه خوباش مال کسیه که مادرش مادر من نباشه * های های گریه کردن * انقدی که امروز گریه کردم ... پریودم اهمیت نده:دی

منم نزدیک پریودمه و پی ام اسم، برای همین کم مونده به بالشتم تجاوز کنم.
ببین خیلی درک میکنم، منم اگه خواهرم نبود تا همین الان تنها تفریحم قدم زدن تا سوپری سر کوچه بود. ولی مطمئن باش با تلاش خودت و مستقل شدن خیلی سریع میتونی یه سری تفریحارو داشته باشی👍
جمعه ۶ مرداد ۰۲ , ۱۵:۵۲ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

آمین T~T

(با دست هایش روی سینه صلیب میکشد) الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

واقعا انگیزه گرفتم برم پست بزارم،البته اولش باید گشادی رو بزارم کنار^^

@میتسو و ویلی

یه کافه هست اسمش الماس گلستانه و فاکینگ عالیه. اصلا نرین ضرر کردین  به خدا. ویو ی عالی،مدیریت خوب و کلی چیز میز خوشمزهTT البته راهش یکم ترافیک داره ولی برین واقعا ارزشش رو داره.

فعلا که من بعد سال‌ها دارم استارت فعالیتارو میزنم، شما هم کم کم دست به کار شید. اتفاقا الان وبلاگ بیشتر از قبل حس وبلاگ میده برام...چون خیلی خلوت و خاص بنظر میاد :)) انگار یه رازه...
والا فقط متیو میتونه بره چون من کرج زندگی میکنم😂
#متیو

دارم فکر میکنم این طبیعیه که بگم منم پی ام اسم؟ چه نزدیکه تاریخ ها😂

عه؟ احتمالا تخمکامون باهم هماهنگ کردن :))

و خب واقعا آزاردهندست. میخوام زودتر پریود شم بعدش برم شنا. چون واقعا اضلا پروانه یادم نیست و فکر نکنم بتونم مستقیم برم تو تیم.

واقعا خیلی احمق بودم که چندماه پیش نرفتم تو تیم..فاک.

یاخدا...منم هفته‌ی دیگه باید برم شنا ۰___۰ چیشده چرا اینقدر شبیه من شدی؟
بخاطر چیزی که قبلا انجامش ندادی خودت رو اذیت نکن تو که از اینده خبر نداری دختر! سعی کن با ارامش استراحت کنی و خوراکی بخوری و منتظر پریود شدنت باشی تا بعدا ببینی چی پیش میاد. توی این مدت اصلا نباید بهت فشار بیاد چون باعث دردناکتر شدن پریود میشه.

وای ویلی،من نقاشیم افتضاحه بعد کل سال منتظر بودم که برم کلاس طراحی و آبرنگ یاد بگیرم حرفه ای،ولی الان که تابستون شده مامانم میگه نمیخواد بری:)

-گریه کردن-

آخه زن...برای چییییی؟؟؟؟

عا....خب چرا با کلاس؟ من خودم بعد از اینکه نتونستم برم کارگاه خودم یاد گرفتم همه چیو، الانم بعد چهارسال دارم میرم یه ورک شاپ برای سنجش کارم.
قرار نیست صرفا چون اجازه نمیدن بیخیالش بشی دیگه؟

نه آخه میدونی این کلاس شنا مال تابستون پارسال بوده هی ولش کردم آخرش با مامانم دعوام شد و الان فقط منتظرم پریود شم

اتفاقا منم سه سال پیش شنا رو ول کردم😂 هی هی بیخیال تابستون کوتاهتر از اونیه که بخاطرش حرص بخوری. چیزای گرم بخور مثل زنجبیل و زعفرون تا زودتر پریود بشی.

نه،معلومه که بیخیال نمیشم. فقط برای شروع یکم نگرانم احتمالا برم چندتا آموزش طراحی از تو یوتیوب پیدا کنم بعد که طراحیام اوکی شد میرم آبرنگ~~

+راستی دامنت چیشد ویلی؟ عکس نزاشتی دیگه:″

افرین دختر!! همینو میخواستم!
بابا دست رو دلم نزار...تا خواستم کمرشو بدوزم تعطیلات کارگاه شروع شد، الان باید تا دوشنبه هفته‌‌ای که داره میاد صبر کنم تا کلاس دایر بشه و من بعد یک ماه دامنمو تموم کنم⁦(TT)⁩

وای،خوشحالم تنها نیستم😂

ادم وقتی با ادمای واقعی حرف میزنه میفهمه بدبختی برای همه هست😂

اصلا کامنتا>>>😂😂🤝

 

خیلی قشنگ نوشتی

پ‌ن( منم طالب اون سن سباستین کوچولوی شیرینم بخدا×)

:)))💜

ممنونم✨ اتفاقا خیلیم شیرین نبود...یه طعم سوختگی کارامل میداد.
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
چشمانم را می‌بندم
و تمام جهان مرده بر زمین می‌افتد
پلک می‌گشایم
و همه چیز دوباره زاده می‌شود
Designed By Erfan Powered by Bayan